شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۳

سلام
دو سه سال پیش با علی و مریم رفته بودیم کوه، بعد یه تیکه من دیدم که این دو تا، زل زدن به هم و دارن همینجوری کله شون رو برای هم تکون میدن !!....
وقتی علی فهمید که من دارم نگاه عاقل اندرسفیه به شون می کنم ، خیلی خونسرد و آروم گفت: تازه از اینم بیشتر!!.....
امیدوارم که توی همه مراحل زندگی موفق باشند.

پی نوشت:
1_ من تهدیدم عملیه
2-من آخرش نفهمیدم مردم اول عقد می گیرن بعد عروسی یا برعکس!!

حسین

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes