سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۳

اوهوم. از کجا شروع کنیم؟
اگه خوب، وجود خدا رو با برهان های دینی و اسلامی قبول کردیم که نمی تونیم توحید صفات (درسته؟ همینه؟) رو زیر سوال ببریم. برام خیلی عجیبه که خدایی که من نوعی قبولش دارم، و قبول کردم که کامله و نقص نداره، «دوست داشته باشه» شناخته بشه. یا من توحید اسلامی رو درست نفهمیدم یا اینکه اساسا مشکل داره این طوری صحبت کردن. بعدش هم این خدای بی نوا، چرا اصرار داشته روی حضور خودش تاکید کنه؟ که من انسانی که هنوز آفریده نشدم از داشتن خدا و پرستیدن لذت ببرم یا قراره خدایی که کامله از پرستیده شدن لذت ببره؟ هنوز بحث های دبیرستان با معلم های بینش یادمه که هیچ وقت تموم نمی شد چون هیچ وقت به نتیجه نمی رسید. این هم که از «حدیث قدسی» شاهد بیاری، فکر می کنم بهش می گن تسلسل. این هم که من از کمک کردن به یکی دیگه لذت می برم، نمودی از غرورمه که می خوام ارضا شه. می خواهم حداقل پیش خودم آدمی به نظر بیام که تو چیزی اون قدر توانایی دارم که بتونم کمک برسونم. البته نمی دونم این چه ربطی به قضیه خدا داره که شق اول نوشته ات است. اما به هر حال، اگه ضعفی هم داریم، کار خود خداست. عجیب نیست که خدا تو رو ضعیف بیافرینه، بعد هی بهت «درس» بده و هی ضعفت رو بهت یادآوری کنه. البته خیلی حرف های من بستگی داره که اصلا به نظرت خدا چی باشه. خدایی که اسلام معرفی می کنه که مثلا اگه یه دختر/پسر نامحرم رو ببوسی، جهنم واجب شی هم خداست، اینکه خدا رو همون قوانین موجود در طبیعت هم بدونی هم یه تعبیر دیگه است. این که اصلا به قضا و قدر و «لوح محفوظ» عقیده داشته باشی، یا که همه چی رو نتیجه وضعی اراده خودت بدونی و قسمت رو بذاری کنار، یه چیز دیگه است.
بعدش هم، چرا انسان موجود پلیدی باشه؟ فکر می کنم تصور خیلی مجردی باشه. من که هیچی، همین احمد آقای خودمون، مگه چشه؟ کافیه که خوش قلب باشه که هست. مهم هم نیست برای من و به طریق اولی (!) برای خدا که یه روز و یه ساعت و یه وقت خاص، مثلا ممکن بوده فکر بدی تو سرش باشه. من احمد را دوستم می دونم نه به خاطر اینکه فقط ازش خوبی دیدم، به خاطر اینکه «به دلم می نشینه» حالا چرا به دلم می نشینه، به خاطر اینکه می بینم که خوش قلبه. نه واقعا نمی فهمم که چطور این به ذهنت رسیده. من، آدم خوبی هستم. ممکنه مثلا تنداخلاق یا هر کوفت دیگه ای باشم، اما بدخواه نیستم، اما مغرور بد (مغرور خوب هم داریم آخه!) نیستم، اما دوست ندارم بدی کسی رو ببینم. مگه همینا کافی نیست که یه آدم رو خوب بدونیم؟ مگه همینا اخلاقیات رو نمی سازن. من به اخلاقیات پایبندم، پس نمی تونم باور کنم ذاتا خرابم. (من نوعی رو می گم مسلما. ما که پشیزی هم نیستیم!) حالا چه خدا بخواد به من ثابت کنه بدون اون زندگیم با معیار خودش «احمقانه و مزخرف و لجنی» می شه یا نه.
امیدوارم زیاد پراکنده ننوشته باشم.

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes