سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۳

در ارتباط مخفی خود با خواب گریه ها
حرف های عجیبی شنیده ام

هی ساده، ساده!
از پس آستین گریه گمان می کنند:
آسمان فردا صاف و هوای رفتن ما آفتابی ست
حالا تو هم بلند شو، بگو "ها" و برو!

اصلاً چکارشان داری؟
اینان که مونس همین دو سه روز گلند و گلبرگند
و این درخت هم که از خودشان است
یک هقته ای میایند همین حدود ما و
هی هوای خوش و
بعد هم می روند جایی دور، آن دورها...
چقدر قشنگند!
می شنوی ری را؟
به خدا پروانه ها پیش از آنکه پیر شوند، می میرند.

حالا بیا برویم از رگبار واژه ها ویران شویم
عیبی ندارد یکی بودن دیوار باغ و صدای همسایه،
باران که باز بیاید
می ماند آسمان و خواب و خاطره ای...
یا حرفی میان گفت و لطف آدمی با سکوت.

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes