دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۳

سلام
در واقع می خوام به نوشته چند روز پیش این وبلاگ اعتراض کنم.
ما آدمهایی بودیم که وقتی اومدیم به این دانشگاه ، دلمون می خواست دوست داشته باشیم .بنابراین فقط وفقط به همین دلیل همدیگر رو دوست داشتیم. برای دوست داشتنمون هم به همدیگه تضمین ندادیم، یک پیمان نانوشته بین ما وجود داشت.
اما اگر بعضی ها نتوانستند به این پیمان پایبند بمونن(عده ای نتونستند دوست داشتنشون را به طور مساوی تقسیم کنن، عده ای جمع های بهتری پیدا کردن،عده ای اصلا بهشون خوش نمی گذشت ول کردند رفتند، عده ای به دلیل فاصله مکانی دور موندندو....) به هر حال اگر دقت کنیم می بینیم که هر کدوممون توی یکی از این عده ها بودیم .یعنی در واقع هممون اون قانون رو زیر پا گذاشتیم.
اما این هم اصلا چیز بدی نیست. ما ها از وقتی اومدیم دانشگاه تا حالا حسابی بزرگ شده ایم و مسلما هنوز به زمان خیلی بیشتر از این حرفها برای بزرگ شدن نیاز داریم.
به هر حال دیر بزرگ شدن یا حتی بزرگ نشدن نشونه بی جنبگی نیست.
بعدش هم تو این وبلاگ تقریبا فقط من و احمد علی چیز می نویسیم که تا حالا پرونده خصوصی سازی نداشتیم.
ضمن اینکه من نمی فهمم چرا توی یه گروه چند نفر حق ندارن با هم بیشتر دوست باشن. من شاید ایده زیادی از فرق با هم حرف زدن و برای هم حرف زدن نداشته باشم اما احساس میکنم برای هم حرف زدن جاش توی یه جمع کاملا خصوصیه.
********************

من اون اول هم یه بار گفتم لطفا آدمها از حق ناشناس موندن استفاده نکنن.
اگه باعث بشیم بینمون سوء تفاهم به وجود بیاد، همین دوستی مون هم خراب میشه
این خیلی مهمه که چه حرفی رو از دید چه آدمی بخونی، چه تاثیری روت بذاره و چه جوری جوابش بدی.
به هر حال من به قانون خودم پایبند می مونم

حسین پارسا

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes