چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۳

سلام
یادمه من هم یه وقتی همین مشکل رو داشتم. یعنی به محض اینکه از تهران برمی گشتم مشهد و پامو می ذاشتم تو خونه حس می کردم اومدم توی جمعی که هیچ جور تفاهمی باهشون ندارم . انگار اونا فارسی حرف میزدن و من آنگولایی!!
من چون همیشه همه حرفامو به مامانم میگم طبیعتا همین رو هم به مامانم گفتم. مامانم معتقد بود که این خاصیت جوونیه. شاید براتون جالب باشه مامانم گفت موقعی که خودش این مشکل رو با مامان و باباش داشته ، همیشه فکر می کرده که بچه هاش رو یه جوری تربیت می کنه که این اختلاف نظر ها رو با اونها نداشته باشه. و خلاصه الان کلی تعجب می کنه از اینکه همون مدل اختلاف ها رو با من داره.
به هر حال به من گفت دو سه سال دیگه مشکلت حل میشه. من هم الان نمی خوام بگم مشکلم حل شده ولی حد اقل حالا میتونم از زاویه دید اون هم به جریان نگاه کنم . یا قانعش کنم که بزرگ شدم و خودم
صلاحیت دارم تصمیم بگیرم یا واقعا قانع بشم که تصمیم درست همونه که مامانم میگه.
البته یه خورده هم بستگی به تصمیمی که قراره گرفته بشه داره. بعضی وقتها من هم مثل احمد علی عمل می کنم. ولی همیشه کاملا توجیهش می کنم و مطمئن از اینکه کاری که می خوام بکنم برام بهتره.

به هر حال همه این دعواها یه روز تموم میشن. باید صبر کنیم که زمان بگذره
؛)

حسین

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes