دوشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۳

سلام
 
**********
 
در حال حاضر چیزی که تو رگهای من جریان داره، به هیچ وجه ماده قرمزی نیست که بهش میگن خون، احساس زنده بودنه.
 
**********
 
من دیروز واحه رو خوندم. جایی که مجتبی در مورد فوت اون پیرمرد و اراجیف اون مردک نوشته بود.
من نمی خوام احساسات خدشه دار شده مجتبی رو خدشه دار تر کنم ، همینطور نمی خوام  از موقع نشناسی و بی فکری یه عده آدم دفاع کنم. قصدم فقط دیدن نیمه پر لیوانه. و باز از دید یه مسلمون صحبت نمی کنم ، یه ناظر بی طرفم که می خوام یه سوال از مسلمونها بپرسم:
 آیا دین شما که حکم غسل مس ميت رو، حتی برای مس ميت جنين ۴ ماهه اي که ۳ ماه و نيمه سزارين شده، و حتی  براي حالتي که مس کننده يه دختر ۸ ساله اي باشه که همون شب ۹ سالش تموم مي شه، بررسي می کنه، در مورد زندگی انسان و نجاتش هم حرفی زده یا نه؟
 
**********
 
دیشب رفتم تو اتاق، رو تخت امید دراز کشیده بود. داشت اشک می ریخت ولی نمی خواست من بفهمم. حس کردم که حس ساقی نامه داره. گفتم حس ساقی نامه دارم. چیزی نگفت. بعد من رفتم ظرفها رو بشورم و شام بپزم.(شام کوکو سبزی داشتیم، جاتون خالی) وقتی پخته شد و برگشتم تو اتاق ، ساقی نامه گذاشته بود.....
 
**********
 
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت: ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان 
 
**********
 
نوشته شده در ساعت11:56 دقیقه روز دوشنبه
توسط حسین

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes