سه‌شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۳

سلام

**********

خبر ، خیلی دردناک بود. خیلی خیلی...

**********

من، آقای راشدی رو از نزدیک میشناختم و ایشون هم من رو. وقتی علیرضا، تلفن زد بهم، انگار دنیا رو سرم خراب شد.
بیایید برای شادی روحش یه فاتحه بخونیم...

**********

روزی که کنکور دادیم، زنگ زدم خونه احسان. باباش گوشی رو برداشت. گفتم که پارسا هستم و با احسان می خوام صحبت کنم.
خوب متفکرانه ای گفت و پرسید: کنکور چطور بود؟ گفتم خوب بود، بد نبود، بعد تقریبا 10 دقیقه با من در مورد اینکه پیش بینی ام از رتبه ام چیه و اینکه دیگه بعد از این مهم نیست رتبه چند بشه و اینها حرف زد و بعد گفت صبر کنید برم احسان رو صدا بزنم.

**********

از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش

**********

تو اتوبوسی که شنبه باهاش رفتم مشهد، با یه پسر عراقی همسفر بودم.(مجتبی و مهدی رو نمی گم ها، واقعا عراقی بود!!) با هم، شکسته بسته، انگلیسی حرف زدیم.
خیلی جالب بود. بعضی هاش رو براتون بعدا تعریف میکنم.

**********

این شعر از حافظ رو براش خوندم، کلی حال کرد:
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
هرچند که آزمودم، از وی نبود سودم
من جرب المجرب، حلت به الندامه

**********

دوباره اینجا داره مال من میشه. تنهای تنها.
من رو تنها نذارین.
دوباره یه بحث راه میاندازم ها!!!!

**********

نوشته شده در ساعت11:10 روز سه شنبه
توسط حسین

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes