یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۳

سلام

**********

امروز من يك كمي عصباني هستم.
امروز من يك كم بيشتر از يك كمي عصباني هستم.
پس من امروز خيلي عصباني هستم.

**********

هر چي بيشتر به احوال خودم واقف ميشم، بيشتر ميفهمم كه هنوز براي من خيلي زوده. شايد هم هيچ وقت نوبت من نشه.
اما به قول مجتبي: ...نمي خوام....
يعني در واقع مي خوام.

**********

شايد من هم بايد روشي رو انتخاب كنم كه بيشتر پسرها انتخاب مي كنن.يه دوستي قشنگ و مهربون و پر از احساس شاعرانه، اما كاملا آزاد از هر مسوليتي. يه دوستي كه از موقع تولدش تا هنگام مرگش، دلهره لحظه جدايي رو همراه خودش داره.
درست مثل اينكه يك كيك شكلاتي خوشمزه رو بخوري، كه ميدوني توش يه سم قوي ريختن.
خوبي اش اينه كه يه همچين دوستي اي با هيچ كدوم از اجزاي تشكيل دهنده وجود من سازگار نيست.(حتي با ناخن انگشت كوچيكه پام) وگرنه ممكن بود افسوس بخورم كه چرا تو اين مدت 4 ساله كه در واقع بهترين فرصت براي من بود، اين كار رو نكردم.
مي دونيد، من ياد نگرفته ام كه دوستي ميتونه "تا" داشته باشه. البته شايد بگيد كه هيچ مفهوم متناقضي اين وسط نيست.
من همين اواخر ياد گرفته ام كه آدم ميتونه در عين اينكه همسرش رو دوست داره، يه نفرديگه رو هم دوست داشته باشه حتي بدون اينكه اون آدم خبر داشته باشه و حتي بدون اينكه همسرش خبر داشته باشه.
اما اينكه از يه نفر بخواي برات جاي يه همسر خوب و مهربون رو بگيره ، "تا" موقعي كه براي ازدواج كردن آماده بشي....
وحشتناكه....

**********

نوشته شده در ساعت 1:33 روز يكشنبه
توسط حسين

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes