یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۳

سلام
*****
من اومدم. فقط برای همین یک بار. چون فردا می ریم ارومیه. ان شاءالله.
*****
آقای علی خان شوریده! درسته که نمی نویسی ولی اگه نخونی دیگه خیلی....
مردک! گفتی نپرسین کی میریم، اطاعت امر کردیم و نپرسیدیم.
آخه این رسمش بود که همین جوری بدون خداحافظی پاشن برن؟
یه زینگی، تلیفی چیزی.
ای روزگار..............
*****
آی ممد صدیق !
حواست رو جمع کن.
تو داری روز به روز من رو به نقطه کتک کاری نزدیک تر می کنی.
آخه خداییش این جک ها خندیدن داره:
یه روز یه ترکه یه جیرجیرک میبینه روغن کاریش میکنه.
هرهرهر خندیدم.
*****
آقایان و خانمهای محترم.
من از طرف ممد صدیق عذر می خوام. بالاخره برق شریفه دیگه. همه که مثل من نمی تونن از پسش بر بیان. همیشه سابقه داشته چند نفر ضایعات داشته باشیم.
*****
مشهد خوب بود مثل همیشه. اما فقط برای یک هفته!!!
*****
دارم یه جور جدیدی میشم. دلم نمی خواد بیشتر از یک هفته مشهد بمونم. نه به خاطر احساس عدم تعلق و نه به خاطر احساس تعلق به جای دیگه. خودمم نمی دونم شاید اون حس استقلال طلبی که تو وجود جوونها هست، تو وجود من تازه داره شکوفا میشه
*****
دلم لک زده برای اینکه صبح که از خواب پا میشم ، با سرعت نور خودم رو برسونم به سایت و یه پنجره برای ماهتاب باز کنم و ببینم راجع به بحث چی نوشته شده. بعد یه پنجره برای نوشتن . کلید پشت کلید و پابلیش.
*****
نوشته شده در ساعت 15:50 روز یکشنبه
توسط حسین پارسا

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes