شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۳
عشق دروغ است. دروغی ساخته ذهن خلاق بشر برای گول زدن خود و برای توجیه آنچه مجبور است در این دنیا تحمل کند. چرا که انسانها در این دنیا باهم آشنا میشوند تا یکدیگر را عذاب دهند. انسان موجودی است اجتماعی و برای ارضای این حس اجتماعی بودن خود مجبور است تا با دیگران آشنا شود و زجر بکشد. دوستی وجود دارد، خوبی وجود دارد ولی عشق کشک است و تمامی فیلسوفان و عارفانی که دم از عشق میزنند یا ابلهاند و در دام گسترده دیگران گرفتار آمدهاند و یا میخواهند شکستهای عاطفی، احساسی ویا روانی خود را توجیه کنند. ولی درعین حال آنان نیز که این عشق یا به عبارت بهتر شکست را نچشیدهاند نباتات ویا حداکثر حیواناتی بیش نیستند. چراکه از حقیقت دورترند. و نتیجتاً تنها آرزویی که میتوان داشت این است که قدرت تحمل سرنوشت خود را پیداکنیم زیرا خوشبختی وجود (خارجی؟؟؟) ندارد.
*************************
جهانی که در آن زندگی می کنیم آکنده از پیچیدگیهایی است که ما غالباً از درک و فهم کامل آن عاجزیم، حتی گاهی آنقدر این پیچیدگیها برای ما ساده، یکنواخت و خسته کننده میشود که همین سادگی و یکنواختی برای ما تبدیل پیچیدگی خیلی بزرگتری از آنچه به آن مبتلا بوده ایم میشود ولی گمان نمیکنم هرچقدر ساده یا پیچیده فکر کنیم صورت مسئله ای که یک بچه دبستانی یا فیلسوفی متفکر و هرشخص دیگر با آن روبروست تفاوت چندانی بکند و در واقع همان جوابی که یک بچه دبستانی را میتواند قانع کند، میتواند قانع کننده و پاسخ دهنده جواب سوالات تمام انسانها باشد چرا که اصولا تفاوتی میان روح انسانها در شکل انتزاعی وجود ندارد و شاید گاهی تلاشهای ما برای پیدا کردن جواب سوالاتمان بالعکس تنها باعث گیجی و نافرجامی افزونترمان باشد، همچنانکه هزاران شاعر و نویسنده و فیلسوف و حتی عارف را میبینیم که چگونه در هر وادی سرگردانند. آیا براستی میتوان گفت برتری برای اصطلاحاً خردمندی که در تباهی خود سرگردان است با اصطلاحاً نادانی که نه از منطق و فلسفه چیزی میداند و نه درک درستی از یاوهسراییهای بغرنج دارد ولی براستی تفاوت نور وظلمت را میفهمد وجود دارد و آیا که گمان کرده است که وظیفه ما در این جهان حل تمام مسائل و پیچیدگیهاست و آیا نیکوتر نیست که سوالاتی که از حل آن عاجزیم به کسی واگذار کنیم که همین واگذاری ما میتواند به نیکویی خود پاسخ دهنده تمام همان سوالات باشد.
**************************
جهانی که در آن زندگی میکنیم پر است از پیچیدگیهایی که ما از درک آنها عاجزیم و مارا به مبارزه میطلبند. مبارزهای که به ظاهر در آن چیزی جز باخت نصیبمان نخواهد شد؛ اما نکتهای ظریف در این میان نهفته است که به قول یک دوست درد دانستن، والاتر از راحتی ندانستن است. در این درد حکمتی است که در آن راحتی نیست. آن که درد این باخت را حتی یکبار هم که شده چشیده باشد، مطمئناً راضی به ترک این مبارزه نخواهد شد. خواه فیلسوفی باشد که راه نور و ظلمت را گم کرده باشد؛ یا عارفی که جواب خود را از یک بچه دبستانی گرفته باشد. وبهراستی اگر وظیفه ما حل این مشکلات و به عبارت درستتر دست و پنجه نرم کردن با این پیچیدگیها نیست، پس وجود ما برای چیست؟ و از آن بالاتر چرا باید این پیچیدگیها وجود میداشت و آیا اصولاً این مسئله خود یکی از همین پیچیدگیها نیست؟ و همین پرداختن ما به این مسئله نشان از میل ذاتی انسانها به این گونه مسائل نیست؟ آیا آن شخص که در باب رد این سخنان نوشته یا خواهد نوشت، خود با پرداختن به این مسائل قصد ارضای حس مبارزهطلبی خود را ندارد؟
***************************
yekiazmaa
عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا
بایگانی کل
اینجا اسمش لینکدونی ه
2004-2006 Maahtaab ©
Template borrowed from Geir Landr? with minor changes
<$BlogItemCommentCount$> Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$><$BlogItemCreate$>
<< Home