یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۳

سلام
*****
من امروز اومده بودم اینجا بنویسم. درمورد چیزای خوب ! ولی با خودم گفتم بذار اول خودش روبخونم ببینم کی چی گفته.
وخوب الان خیلی خوشحالم که این کار رو کردم. چون الان دیگه مجبورم در مورد چیزای بد حرف بزنم.
*****
اومدم اینجا بنویسم. اما یه لحظه از خودم خجالت کشیدم. خواستم بنویسم (یاالله...) و برم. اما دلم نیومد.
ناسلامتی ما با هم دوستیم...........
*****
تا به حال دو دفعه نزدیک یه صفحه نوشته ام، اما آخرش یه چیز مبهم میاد دستم رو میگیره،و می بره روی دکمه DEL....
واقعا نمی دونم چی بگم. انگار برق 765 کیلو ولت من رو گرفته(خیاط تو کوزه افتاد!)اما دلم هم نمیاد ول کنم برم. حداقل کنجکاوی این که توی نزدیکترین دوستهام یه همچین مورد حادی هست......
به هر حال خیلی جاهاش به من ربطی نداشت. یه متن خصوصی بود از دفترچه خاطرات شخصی یه دوست.
اما یه جاهایی رو که به عشق فحش داده بود بهم برخورد و حس کردم اگه خود این دوستمون پایه بشن، میشه یه بحث سرش راه انداخت. البته سایت الان داره می بنده. باشه سر فرصت.
*****
نوشته شده در ساعت 5:45 روز یکشنبه
توسط حسین پارسا

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes