دوشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۳

وقتی رفتی همه چی رو با خودت بردی، الا یه چیز. هیچوقت نتونستی نبودنت رو هم با خودت ببری. و ای کاش که نبودنت را هم با خودت برده بودی. این روزا بد جور به نبودنت عادت کردم. باز هم سعی کن نباشی. مثل همون وقتا که بودی ولی با من نبودی. یادمه که منم چقدر سعی میکردم باشم ولی با تو نباشم. بغضی وقتا هم موفق میشدم. بعد تو هی به کنایه به من میگفتی: «تحویل نمیگیری دیگه!!!» آخ که چقدر عاشق این یه جمله ات بودم. اصلا انگار تو اون لحظه ها که باهات بودم ولی باهات نبودم، هم تو بیشتر دوسم داشتی و هم من. ولی این روزا اوضاع فرق کرده. حس می کنم نبودن جفتمون یه جور تنفره. تنفر از اون علاقه ای که هیچوقت به سخن در نیومد
عاشق متنفر

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes