سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۳

سلام
*****
دیشب، راس ساعت 35 دقیقه بامداد ، یه دفعه ای و بدون هیچ دلیل خاصی یه بغض سنگین اومد و گلوم رو گرفت. سالها بود که این جوری نشده بودم. دلم تنگ شد. برای خاطره های قدیمی. برای خاطره گریه کردن هام با صدای های های. برای وقتهایی که امیر از دستم مستاصل می شد و می گفت به شرطی گل صد برگ می ذارم که گریه زاری نکنی.
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآای ، جووووووووووووووووووووووووووونی..............
*****
اینها را به خاطر تو نوشتم. به خاطر تو که گاهی وقتها بد جوری دلت برام تنگ میشه.
*****
یه ترکه میره بانک، ضامن نداشته، منفجر میشه
*****
انتخابات تموم شد. همین الان. 970 تا رای گرفتیم. از پارسال و پیارسال بیشتر شد.
دممون گرم
*****
ما ها انصافا شورای مرکزی خیلی خوبی بودیم. شاید برای شما قابل درک نباشه، اما من می فهمم که ما چقدر خوب بودیم. بعد از سالها، اولین شورا بودیم که استعفایی نداشتیم، شاملو و فروغ برگزار کردیم، وحی شناسی کدیور داشتیم، کلی آدم جذب شدن و کلی با هم رفیق بودیم.
می دونید. این بچه ها من رو خیلی خوب پذیرفتن. با این که خوب خیلی از نظرات من رو قبول نداشتن و من هم متقابلا نظریات اون ها رو، ولی خوب حتی ده دقیقه رو هم توی این یه سال سر این اختلاف عقیده صرف نکردیم. و خوب خیلی چیزای دیگه که من یادم نیست که براتون بگم.
به هر حال تجربه کاملا مفیدی برای من بود.
*****
تا یه ساعت دیگه میریم سراغ شمارش آرا.
*****
نوشته شده در ساعت 17:25 روز سه شنبه
توسط حسین

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes