یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۳

سلام
*****
خداوندا. اگر یک روز بر سر ما منت نهادی و ما را هدایت کردی ، بعد از آن روز مبادا که قلبهایمان را گمراه کنی .
خداوندا . از تو می خواهیم که به ما از رحمتت عطا کنی. نه از آن معمولی هایش ها! از آن رحمت هایی که مخصوص مخصوص است.
*****
مشهد خیلی خوب بود. مثل همیشه. یک کمی کم بود. هنوز "نرو دیگه" ای که داداشم داشت می گفت توی گوشم است.
*****
توی قطار، موقعی که برای سحری خوردن بیدار شده بودم، و موقعی که داشتم میرفتم که دست و صورتم را آبی بزنم، با سرعت 60 کیلومتر در ساعت به در شیشه ای انتهای واگن خوردم. لعنتی تمام شیشه بود....
*****
من دارم کم کم به این نتیجه می رسم که استعداد خوبی برای وبلاگ نوشتن نیستم. اما دلم نمی خواهد اینجا بمیرد. دلم نمی خواهد چراغ ماهتاب خاموش شود. البته درست است که آن فلسفه ای که به خاطرش راه افتاده بود، الان دیگر وجود ندارد( نمی دانم شاید هم از اول نداشت ولی فکر کنم اول ها آدم ها خود را متعهد تر می دیدند برای نوشتن و بیشتر هم سعی می کردند بنویسند اگر چه جفنگ می نوشتند و خوب حالا هیچ کس دلش نمی خواهد بنویسد. خوب بالاخره مردم کار دارند، زندگی سخت است و گرفتاریهای زندگی به هیچ کس امان نمی دهد.....

ای زندگی تف بر تو با این گرفتاریهای احمقانه ات
*****
حسین پارسا

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes