سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۳

وقتي که تنهايي و زندگي تورا تنها ساخته است، همواره مي تواني به شلوغي شهر پناه بري.وقتي انديشناک گشتي ، با همه شتابها و سروصداها. من ميدانم شلوغي شهر به نظر کمک کننده مي آيد.فقط به موسيقي ترافيک شهري گوش بسپار و لحظه اي در پياده رو درنگ کن. همانجا که تابلوهاي نئون زيبا به نظر مي رسند.تو چه طور مي تواني اين مناظر را از دست بدهي. نورها آنجا بسيار خيره کننده ترند. تو مي تواني تمام آشفتگي هايت را فراموش کني. تمام غمهايت را.پس به شلوغي شهر برو. همه چيز بزرگتر وعالي تر خواهد بود. وقتي در شلوغي شهر هستي جاي بهتري براي اطمينان خاطر وجود ندارد.همه چيز منتظر توست.گوشه گيري نکن و اجازه بده مشکلاتت تورا احاطه کنند.نمايش هاي سينمايي هستند.شايد تو جايي هاي کوچکي را براي رفتن بشناسي که هرگز نمي بندند.فقط به ريتم مهربان ستارگان برجسته و درخشان گوش بسپار. تو حتي قبل از آنکه شب تمام شود با آنها خواهي رقصيد. دوباره خوشحال.پس به شلوغي شهر پناه ببر. جايي که همه چراغ ها روشن ترند. امشب منتظر تو اند. تو حالا بهتر خواهي شد.تو ممکن است فرد مهرباني را پيدا کني که کمکت کند و تو را درک کند. شخصي که عيناً مانند تو باشد. کسي که به يک دست مهربان نياز دارد تا آنها را راهنمايي کند. خب شايد من تو را آنجا ديدم. ما مي توانيم همه مشکلات تو را فراموش کنيم. تمام غمهايت را.بنابراين به شلوغي شهر برو . وقتي تو در مرکز شهر هستي همه چيز مهمتر جلوه مي کند. حتي يک دقيقه هم صبر نکن. همه چيز منتظر توست.
دوستک

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes