یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۳
سلام
*****
من یه زمانی با چهار تا آدم هم اتاقی بودم.
آمار این چهار نفر الان اینجوریه:
هر چهار نفر متاهل شدند. دو تا شون بچه هم دارند. یکی شون تازه عروسی کرده و از یکی شون هم تقریبا بی خبرم.
این جوری هاست دیگه....
*****
مامانم بعضی وقتها که این چیز ها رو میشنوه، میگه:
آنها که می دویدند، آنها که می خزیدند، همه به هم رسیدند. بلکه اونها که می خزیدند، جلو هم زدند ....
*****
عیبی نداره دیر نمی شه. هنوز وقت زیاده.....
*****
پشت سر این جمله ها الکی نقطه چین نذاشته ام ها! پشت سر هر کدومش یه دنیا حرف هست.....
*****
من دو تا نوشته زده بودم توی برد خانه دوم توی دانشکده. تو هر کدوم یه سوال پرسیده بودم. از اولی با سرعت 400 کیلومتر در ساعت استقبال شد و نه تنها کاغذ من پر شد، بلکه یه کاغذ دیگه هم اضافه شد تا ملت نظراتشون رو بنویسن.
اما دومی همین جوری افتاده و داره خاک می خوره و من و ممد صدیق برای خالی نبودن عریضه دو تا جمله نوشتیم.
سوال اول این بود:
در یک کلاس که استاد از بیست گرفتن دانشجویان فیدبک می گیرد، ( با 20 گرفتن، امتحان بعدی را سخت تر بر گزار می کند) و این روند ادامه می یابد تا جایی که بعضی از دانشجویان "له" شوند،ایا آن دسته هنوز هم حق 20 گرفتن دارند یا نه؟
سوال دوم این بود:
سوال اساسی چی است؟
*****
شکی نیست که جوابی که خود من به سوال اول دادم این است که حق 20 گرفتن دارند. اما چیزی که برایم خیلی عجیب است( و در واقع خیلی عجیب نیست!) این است که ملت، نسبت به حق 20 گرفتن یا نگرفتن، که تازه واضحا کسی نمی تواند آن را از آنها سلب کند، خیلی گسترده تر واکنش نشان دادند تا نسبت به سوالات اساسی شان.
یعنی واقعا توی این دانشکده هیچ کس هیچ سوال اساسی ندارد؟ یا اگر دارد حال نوشتنش را ندارد؟ آیا واقعا 20 گرفتن یا 18 گرفتن در یک امتحان مهمتر است یا رسیدن به جواب یکی از سوالهای اساسی؟
اینجاست که اگر بــــــــرق شــــــــریـــــــفی باشید، خوب می فهمید که چه دارم می گویم.
به قول daray، اینک احساس من آن است....
*****
حسین پارسا
83/9/29
*****
من یه زمانی با چهار تا آدم هم اتاقی بودم.
آمار این چهار نفر الان اینجوریه:
هر چهار نفر متاهل شدند. دو تا شون بچه هم دارند. یکی شون تازه عروسی کرده و از یکی شون هم تقریبا بی خبرم.
این جوری هاست دیگه....
*****
مامانم بعضی وقتها که این چیز ها رو میشنوه، میگه:
آنها که می دویدند، آنها که می خزیدند، همه به هم رسیدند. بلکه اونها که می خزیدند، جلو هم زدند ....
*****
عیبی نداره دیر نمی شه. هنوز وقت زیاده.....
*****
پشت سر این جمله ها الکی نقطه چین نذاشته ام ها! پشت سر هر کدومش یه دنیا حرف هست.....
*****
من دو تا نوشته زده بودم توی برد خانه دوم توی دانشکده. تو هر کدوم یه سوال پرسیده بودم. از اولی با سرعت 400 کیلومتر در ساعت استقبال شد و نه تنها کاغذ من پر شد، بلکه یه کاغذ دیگه هم اضافه شد تا ملت نظراتشون رو بنویسن.
اما دومی همین جوری افتاده و داره خاک می خوره و من و ممد صدیق برای خالی نبودن عریضه دو تا جمله نوشتیم.
سوال اول این بود:
در یک کلاس که استاد از بیست گرفتن دانشجویان فیدبک می گیرد، ( با 20 گرفتن، امتحان بعدی را سخت تر بر گزار می کند) و این روند ادامه می یابد تا جایی که بعضی از دانشجویان "له" شوند،ایا آن دسته هنوز هم حق 20 گرفتن دارند یا نه؟
سوال دوم این بود:
سوال اساسی چی است؟
*****
شکی نیست که جوابی که خود من به سوال اول دادم این است که حق 20 گرفتن دارند. اما چیزی که برایم خیلی عجیب است( و در واقع خیلی عجیب نیست!) این است که ملت، نسبت به حق 20 گرفتن یا نگرفتن، که تازه واضحا کسی نمی تواند آن را از آنها سلب کند، خیلی گسترده تر واکنش نشان دادند تا نسبت به سوالات اساسی شان.
یعنی واقعا توی این دانشکده هیچ کس هیچ سوال اساسی ندارد؟ یا اگر دارد حال نوشتنش را ندارد؟ آیا واقعا 20 گرفتن یا 18 گرفتن در یک امتحان مهمتر است یا رسیدن به جواب یکی از سوالهای اساسی؟
اینجاست که اگر بــــــــرق شــــــــریـــــــفی باشید، خوب می فهمید که چه دارم می گویم.
به قول daray، اینک احساس من آن است....
*****
حسین پارسا
83/9/29
عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا
بایگانی کل
اینجا اسمش لینکدونی ه
2004-2006 Maahtaab ©
Template borrowed from Geir Landr? with minor changes
<$BlogItemCommentCount$> Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$><$BlogItemCreate$>
<< Home