دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۴

سلام
*****
امروز صبح رفته بودم دوش بگیرم. مطابق معمول همه آدمهایی که می روند دوش بگیرند زده بودم زیر آواز و چون این کار به سوژه خاصی نیاز ندارد رندوم عمل می کردم.به علی کوچولو این مرد کوچک ... رسیدم. رندوم بود دیگر .و نهمیدم چه طور شد که روی صورتم، غیر از جریان ولرم آب ، جریان ولرم دیگری راهم حس کردم و چشمهایم را که داشت داغ و داغ تر می شد.....
*****
راستش را بخواهید خودم هم ربطش را نفهمیدم. ولی خوب خفه کرده است مرا این پسر کوچولوی احساساتی درونم.نمی دانم کی می خواهد بزرگ و عاقل و فهمیده شود...
*****
در انتخابات شرکت خواهیم کرد.در هیچ یک از ازمنه تاریخ، دمکراسی و آزادی را در بشقاب به کسی تقدیم نکرده اند.
*****
فکرش را بکنید که داداش کوچولوی 4 ساله تان پشت تلفن برایتان آرزو کند که:
"امیدوارم خوب زندگی کنی"
*****
حسین پارسا
16 خرداد ماه

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes