چهارشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۴

دومي مشغول مطالعه درد جاودانگي اثر اونامونو بود كه اولي سر مي رسد.
اولي: من دلم براي فيلسوفها مي سوزد.
دومي: چرا؟
اولي: چون يك عمر جان مي كنند تا بفهمند، چي به چي هست و آخرش خيال مي كنند كه فهميده اند، اما نفهميده اند.
دومي: از كجا مي داني كه نمي فهمند؟
اولي: چون اگه مي فهميدند ديگه فيلسوف نمي ماندند.
دومي: از كجا مطمئني كه همه شان خيال مي كنند فهميده اند؟
اولي: اگر نفهميده اند كه ديگه بدتر.
دومي: اشتباه نكن. ممكن است تو خيال كني آنچه به ذهن يك كودك هم مي رسد مي تواند جوابگوي فيلسوفان سرگردان در وادي فلسفه باشد و فيلسوفان صرفا ً پيچيدگيهاي جهان را مي پيچانند. اما اگر نيك بنگريم پس فلسفه وجودي عقل پيچاننده انسان و پيچيدگيهاي عالم در چيست؟
ادامه دومي: معلمي مي گفت درد دانستن والاتر از آسودگي ندانستن است. و اگر كسي فقط يكبار درگير اين پيچيدگيهاي لذت بخش شود ديگر تاب جدايي از آنها را ندارد.
ادامه ادامه دومي: مگر همين دلسوزي تو براي فيلسوفان تلاشي در جهت پيچاندن فلسفه كار فيلسوفان نيست؟ پس تو خود هم به نوعي فيلسوف هستي...

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes