پنجشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۴

از يادداشت‌هاي يك نفر ديوانه (قسمت سوم)

نه كسي تصميم خودكشي را نمي‌گيرد، خودكشي با بعضي‌ها هست. در خميره و در سرشت آنهاست، نمي‌توانند از دستش بگريزند. اين سرنوشت است كه فرمانروايي دارد ولي در همين حال اين من هستم كه سرنوشت خودم را درست كرده‌ام، حالا ديگر نمي‌توانم از دستش بگريزم، نمي‌توانم از خودم فرار بكنم.
باري چه مي‌شود كرد؟ سرنوشت پرزورتر از من است.
چه هوسهايي به سرم مي‌زند! همين طور كه خوابيده بودم دلم مي‌خواست بچه كوچك بودم. فكر مي‌كنم مي بينم برخي از تيكه‌هاي بچگي به خوبي يادم مي‌آيد. مثل اين است كه ديروز بوده، مي‌بينم با بچگيم آن‌قدرها فاصله ندارم. حالا سرتاسر زندگي پست، سياه و بيهوده خودم را مي‌بينم. آيا آن وقت خوشوقت بودم؟ نه، چه اشتباه بزرگي! همه گمان مي‌كنند بچه خوشبخت است. نه، خوب يادم است. آن وقت بيشتر حساس بودم، آن وقت هم مقلد و آب زير كاه بودم. شايد ظاهراً مي‌خنديدم يا بازي مي‌كردم، ولي در باطن كمترين زخم زبان يا كوچكترين پيش‌آمد ناگوار و بيهوده ساعت‌هاي دراز فكر مرا به خود مشغول مي‌داشت و خودم خودم را مي‌خوردم. اصلاً مرده‌شور اين طبيعت مرا ببرد، حق به جانب آنهايي است كه مي‌گويند بهشت و دوزخ در خود اشخاص است، بعضي‌ها خوش به‌دنيا مي‌آيند و بعضي‌ها ناخوش.

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes