شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۴
از يادداشتهاي يك نفر ديوانه (قسمت هفتم)
نميدانم چه مينويسم. تيك تاك ساعت همين طور بغل گوشم صدا ميدهد. ميخواهم آن را بردارم از پنجره پرت بكنم بيرون، اين صداي هولناك كه گذشتن زمان را در كلهام با چكش ميكوبد!
يك هفته بود كه خودم را آماده مرگ ميكردم، هرچه نوشته و كاغذ داشتم، همه را نابود كردم. رختهاي چركم را دور انداختم تا بعد از من كه چيزهايم را وارسي ميكنند چيز چرك نيابند. رخت زير نو كه خريده بودم پوشيدم، تا وقتي كه مرا از رختخواب بيرون ميكشند و دكتر ميآيد تا معاينه بكند شيك پوشيده باشم. شيشه "ادكلني" را برداشتم. در رختخواب پاشيدم كه خوشبو بشود. ولي از آنجايي كه هيچيك از كارهايم مانند ديگران نبود اين دفعه هم باز مطمئن نبودم، از جان سختي خودم ميترسيدم، مثل اين بود كه اين امتياز و برتري را به آساني به كسي نميدهند، ميدانستم كه به اين مفتي كسي نميميرد...
نه كسي تصميم خودكشي را نميگيرد، خودكشي با بعضيها هست. در خميره و در نهاد آنهاست. آري سرنوشت هر كسي روي پيشانيشنوشته شده، خودكشي هم با بعضيها زاييده شده. من هميشه زندگاني را به مسخره گرفتم، دنيا، مردم همهش به چشم يك بازيچه، يك ننگ، يك چيز پوچ و بيمعني است. ميخواستم بخوابم و ديگر بيدار نشوم و خواب هم نبينم، ولي چون در نزد همه مردم خودكشي يك كار عجيب و غريبي است ميخواستم خودم را ناخوش سخت بكنم، مردني و نا توان بشوم و بعد از آنكه چشم و گوش همه پر شد ترياك بخورم تا بگويند: ناخوش شد و مرد.
نميدانم چه مينويسم. تيك تاك ساعت همين طور بغل گوشم صدا ميدهد. ميخواهم آن را بردارم از پنجره پرت بكنم بيرون، اين صداي هولناك كه گذشتن زمان را در كلهام با چكش ميكوبد!
يك هفته بود كه خودم را آماده مرگ ميكردم، هرچه نوشته و كاغذ داشتم، همه را نابود كردم. رختهاي چركم را دور انداختم تا بعد از من كه چيزهايم را وارسي ميكنند چيز چرك نيابند. رخت زير نو كه خريده بودم پوشيدم، تا وقتي كه مرا از رختخواب بيرون ميكشند و دكتر ميآيد تا معاينه بكند شيك پوشيده باشم. شيشه "ادكلني" را برداشتم. در رختخواب پاشيدم كه خوشبو بشود. ولي از آنجايي كه هيچيك از كارهايم مانند ديگران نبود اين دفعه هم باز مطمئن نبودم، از جان سختي خودم ميترسيدم، مثل اين بود كه اين امتياز و برتري را به آساني به كسي نميدهند، ميدانستم كه به اين مفتي كسي نميميرد...
نه كسي تصميم خودكشي را نميگيرد، خودكشي با بعضيها هست. در خميره و در نهاد آنهاست. آري سرنوشت هر كسي روي پيشانيشنوشته شده، خودكشي هم با بعضيها زاييده شده. من هميشه زندگاني را به مسخره گرفتم، دنيا، مردم همهش به چشم يك بازيچه، يك ننگ، يك چيز پوچ و بيمعني است. ميخواستم بخوابم و ديگر بيدار نشوم و خواب هم نبينم، ولي چون در نزد همه مردم خودكشي يك كار عجيب و غريبي است ميخواستم خودم را ناخوش سخت بكنم، مردني و نا توان بشوم و بعد از آنكه چشم و گوش همه پر شد ترياك بخورم تا بگويند: ناخوش شد و مرد.
عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا
بایگانی کل
اینجا اسمش لینکدونی ه
2004-2006 Maahtaab ©
Template borrowed from Geir Landr? with minor changes
<$BlogItemCommentCount$> Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$><$BlogItemCreate$>
<< Home