دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۴
از يادداشتهاي يك نفر ديوانه (قسمت پانزدهم)
بالاخره تنها ماندم الان دكتر رفت، كاغذ و مداد را برداشتم، ميخواهم بنويسم، نميدانم چه؟ يا اينكه مطلبي ندارم و يا از بس زياد است نميتوانم بنويسم. اين هم خودش بدبختي است. نميدانم نميتوانم گريه بكنم. شايد اگر گريه ميكردم اندكي به من دلداري ميداد! نميتوانم. شكل ديوانهها شدهام. در آينه ديدم موهاي سرم وز كرده، چشمهايم باز و بيحالت است، فكر ميكنم اصلاً صورت من نبايد اين شكل بوده باشد، صورت خيليها با فكرشان توفير دارد، اين بيشتر مرا از جا در ميكند. همين قدر ميدانم كه از خودم بدم ميآيد، ميخوردم از خودم بدم ميآيد، راه ميروم از خودم بدم ميآيد، فكر ميكنم از خودم بدم ميآيد. چه سمج! چه ترسناك! نه اين يك قوه مافوق بشر بود. يك كوفت بود حالا اينجور چيزها را باور ميكنم! ديگر هيچ چيز در من كارگر نيست. سيانور خوردم در من اثر نكرد، ترياك خوردم باز هم زندهام! اگر اژدها هم مرا بزند، اژدها ميميرد! نه، كسي باور نخواهد كرد. آيا اين زهرها خراب شده بود! آيا به قدر كافي نبود؟ آيا زيادتر از اندازه معمولي بود؟ آيا مقدار آن را عوضي در كتاب طبي پيدا كرده بودم؟ آيا دست من زهر را نوشدارو ميكند؟ نميدانم – اين فكرها صد بار برايم آمده، تا زگي ندارد. به يادم ميآيد شنيدهام وقتي دور كژدم آتش بگذارند خودش را نيش ميزند – آيا دور من يك حلقه آتشين نيست؟
بالاخره تنها ماندم الان دكتر رفت، كاغذ و مداد را برداشتم، ميخواهم بنويسم، نميدانم چه؟ يا اينكه مطلبي ندارم و يا از بس زياد است نميتوانم بنويسم. اين هم خودش بدبختي است. نميدانم نميتوانم گريه بكنم. شايد اگر گريه ميكردم اندكي به من دلداري ميداد! نميتوانم. شكل ديوانهها شدهام. در آينه ديدم موهاي سرم وز كرده، چشمهايم باز و بيحالت است، فكر ميكنم اصلاً صورت من نبايد اين شكل بوده باشد، صورت خيليها با فكرشان توفير دارد، اين بيشتر مرا از جا در ميكند. همين قدر ميدانم كه از خودم بدم ميآيد، ميخوردم از خودم بدم ميآيد، راه ميروم از خودم بدم ميآيد، فكر ميكنم از خودم بدم ميآيد. چه سمج! چه ترسناك! نه اين يك قوه مافوق بشر بود. يك كوفت بود حالا اينجور چيزها را باور ميكنم! ديگر هيچ چيز در من كارگر نيست. سيانور خوردم در من اثر نكرد، ترياك خوردم باز هم زندهام! اگر اژدها هم مرا بزند، اژدها ميميرد! نه، كسي باور نخواهد كرد. آيا اين زهرها خراب شده بود! آيا به قدر كافي نبود؟ آيا زيادتر از اندازه معمولي بود؟ آيا مقدار آن را عوضي در كتاب طبي پيدا كرده بودم؟ آيا دست من زهر را نوشدارو ميكند؟ نميدانم – اين فكرها صد بار برايم آمده، تا زگي ندارد. به يادم ميآيد شنيدهام وقتي دور كژدم آتش بگذارند خودش را نيش ميزند – آيا دور من يك حلقه آتشين نيست؟
عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا
بایگانی کل
اینجا اسمش لینکدونی ه
2004-2006 Maahtaab ©
Template borrowed from Geir Landr? with minor changes
<$BlogItemCommentCount$> Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$><$BlogItemCreate$>
<< Home