جمعه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۴
از يادداشتهاي يك نفر ديوانه ( قسمت بعد از آخر)
اتاق تاريك است. صداي آهنگي به گوش ميرسد: " من همون جزيره بودم ... ". او در وسط اتاق دراز كشيده و به فكر فرو رفته است: " آدم ديوونه ميشه. 17 بار! 17 بار اضطراب، 17 بار عذاب وجدان و 17 بار ...، تحملش آسون نيست."
او از خود ميپرسد: " چگونه تحمل ميكنند." و به خود جواب ميدهد: "تحمل نميكنند، اگر تحمل ميكردند كه روزي 17 بار دست به Masturbate نميزدند." جواب رندانهاي به نظر ميرسد.
"... خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده ..."
با مشت چند ضربهاي به سر خود ميزند و شروع به قدم زدن ميكند. او رو دست خورده بود. "آخه چه جوري ميتونسته فهميده باشه؟". دلش ميخواهد خودش را مورد ضرب و شتم قرار دهد. او او را دوست داشت.
"... حرف عشق تو رو من با كي بگم، همه حرفها كه آخه گفتني نيست ...".
دوستك
اتاق تاريك است. صداي آهنگي به گوش ميرسد: " من همون جزيره بودم ... ". او در وسط اتاق دراز كشيده و به فكر فرو رفته است: " آدم ديوونه ميشه. 17 بار! 17 بار اضطراب، 17 بار عذاب وجدان و 17 بار ...، تحملش آسون نيست."
او از خود ميپرسد: " چگونه تحمل ميكنند." و به خود جواب ميدهد: "تحمل نميكنند، اگر تحمل ميكردند كه روزي 17 بار دست به Masturbate نميزدند." جواب رندانهاي به نظر ميرسد.
"... خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده ..."
با مشت چند ضربهاي به سر خود ميزند و شروع به قدم زدن ميكند. او رو دست خورده بود. "آخه چه جوري ميتونسته فهميده باشه؟". دلش ميخواهد خودش را مورد ضرب و شتم قرار دهد. او او را دوست داشت.
"... حرف عشق تو رو من با كي بگم، همه حرفها كه آخه گفتني نيست ...".
دوستك
عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا
بایگانی کل
اینجا اسمش لینکدونی ه
2004-2006 Maahtaab ©
Template borrowed from Geir Landr? with minor changes
<$BlogItemCommentCount$> Comments:
<$BlogCommentBody$>
<$BlogCommentDeleteIcon$><$BlogItemCreate$>
<< Home