جمعه، آذر ۱۱، ۱۳۸۴

سلام
بدون هيچ شكي سلام كپيرايت هيچ كس نيست
من براي پست خودم يه كامنتي گذاشتم كه احمدعلي گفت نفهميده منظورم چي بوده. البته مايه خوشبختي يه كه آدم خودشو خالي كنه وكسي رو هم ناراحت نكنه ولي شايد بد نباشه منظورم رو توضيح بدم.
از بعد از ماجراي سوسايدم نظرم نسبت به خيلي چيزها عوض شد و اين همان چيزي است كه باعث شده تا پست مذكور رو بنويسم اما بعد از بيمارستان 506 و ملاقاتي كه با مرجان داشتم دوباره كمي نظرم عوض شد. حدود يكماهه كه نماز نخوندم. شبها خوابهاي عجيبي مي بينم و تمايلي به خوردن داروهام ندارم. اما هر وقت كه مي خواستم تا تو ماهتاب چيزي بنويسم به پست خودم و كامنتهايي كه براش گذاشته شده برمي خوردم و ناراحت از اينكه ممكنه نوشته هام دل بعضي ها رو برنجونه از نوشتن منصرف مي شدم.
اما بالاخره اگه اين حرفها رو تو ماهتاب هم ننويسم پس به كي بگم؟ دارم مي تركم. اوضاع خيلي بده، خيلي. اگه مشهد نبودم و نگراني خانواده نبود تا حالا صدتا سوسايد ديگه انجام داده بودم. همونطور كه هر ساعت تو ذهنم انجام مي دم.
اين هم براي اونايي كه مي گن من زيادي همه چيز رو تو خودم مي ريزم.
ببخشيد اگه كسي رو ناراحت كردم.

دوستك

<$BlogItemCommentCount$> Comments:

At <$BlogCommentDateTime$>, <$BlogCommentAuthor$> said...

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<< Home

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes