چهارشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۵
یاری اندر کس نمی بینیم...یاران را چه شد؟
احمدعلی
پ.ن: این چون فقط یک مصرعه، مصداق شعر حساب نمیشه. البته من که اصلاً هیأت مدیره رو قبول ندارم.
احمدعلی
پ.ن: این چون فقط یک مصرعه، مصداق شعر حساب نمیشه. البته من که اصلاً هیأت مدیره رو قبول ندارم.
دوشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۵
سلام،
اولا که تقصیر ما (دچار و مجتبی) نبود که این ماهتاب زبونش عوض شد. اصلا. دیگه اینکه باید از این به بعد با ایدی جیمیل (آیدیسابق ات جیمیل دات کام) و پسورد اسم اینجا وارد شید.
ثانیا اینکه ما نشسته بودیم عکسهای ایران رو نگاه میکردیم بعد مجتبای بیادب که این عکس جناب مستطاب دوستک رو دید کلی خندید و قرار شد به عنوان یادگاری بذاریم تو فلیکر.
ثالثا اینجا جاتون خالیه. خونهی مجتبی خیلی خوشگله.
رابعا مجتبی نشسته داره آناناس میخوره. البته نه اینکه به من ندهها، قرار شده اول بخوره بعد به من بده.
فعلا،
دچار و مجتبای بیادب
اولا که تقصیر ما (دچار و مجتبی) نبود که این ماهتاب زبونش عوض شد. اصلا. دیگه اینکه باید از این به بعد با ایدی جیمیل (آیدیسابق ات جیمیل دات کام) و پسورد اسم اینجا وارد شید.
ثانیا اینکه ما نشسته بودیم عکسهای ایران رو نگاه میکردیم بعد مجتبای بیادب که این عکس جناب مستطاب دوستک رو دید کلی خندید و قرار شد به عنوان یادگاری بذاریم تو فلیکر.
ثالثا اینجا جاتون خالیه. خونهی مجتبی خیلی خوشگله.
رابعا مجتبی نشسته داره آناناس میخوره. البته نه اینکه به من ندهها، قرار شده اول بخوره بعد به من بده.
فعلا،
دچار و مجتبای بیادب
یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۵
در چند روز اخیر به طور متواتر به ستاد اطلاعات ماهتاب خبر رسیده است که استاد عزیز الله آشفته دامت توفیقاته دچار دپرسیون شدید در مملکت غربت شده اند. از آنجا که این موضوع نگرانی های زیادی را در سطح و عمق جامعه مشهدی های هفتاد و نهی مقیم مرکز ایجاد نموده است، اینجانب به نمایندگی از انجمن روانپریشان مقیم وطن اعلام آمادگی می نمایم که در صورت تمایل یا عدم تمایل نمابرده، اقدامات مقتضی را در جهت ارجاع ایشان به خانم گرگه انجام دهم.
مراتب جهت اقدام مقتضی ابلاغ می گردد.
احمدعلی
چطوری لامصب؟ ما باید همش نگرانی بخوریم؟
مراتب جهت اقدام مقتضی ابلاغ می گردد.
احمدعلی
چطوری لامصب؟ ما باید همش نگرانی بخوریم؟
چهارشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۵
دوستان، چند خط زیر را مناسب حال خود یافتم و از خواندنش لذت بردم، برای شما هم میگذارم تا بخوانید و لذت ببرید اما اصراف نکنید...
شيشه ای می شکند... يک نفر می پرسد...چرا شيشه شکست؟ مادر می گويد...شايد اين رفع بلاست. يک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل يک کودک شيطان آمد. شيشه ی پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد... اما امشب ديدم... هيچ کس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد... از خودم می پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ی پنجره هم کمتر است؟ دل من سخت شکست اما، هيچ کس هيچ نگفت و نپرسيد چرا ؟
شيشه ای می شکند... يک نفر می پرسد...چرا شيشه شکست؟ مادر می گويد...شايد اين رفع بلاست. يک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل يک کودک شيطان آمد. شيشه ی پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد... اما امشب ديدم... هيچ کس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد... از خودم می پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ی پنجره هم کمتر است؟ دل من سخت شکست اما، هيچ کس هيچ نگفت و نپرسيد چرا ؟
عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا
بایگانی کل
- آوریل 2004
- مهٔ 2004
- ژوئن 2004
- ژوئیهٔ 2004
- اوت 2004
- سپتامبر 2004
- اکتبر 2004
- نوامبر 2004
- دسامبر 2004
- ژانویهٔ 2005
- فوریهٔ 2005
- مارس 2005
- آوریل 2005
- مهٔ 2005
- ژوئن 2005
- ژوئیهٔ 2005
- اوت 2005
- سپتامبر 2005
- اکتبر 2005
- نوامبر 2005
- دسامبر 2005
- ژانویهٔ 2006
- فوریهٔ 2006
- مارس 2006
- آوریل 2006
- مهٔ 2006
- ژوئن 2006
- ژوئیهٔ 2006
- اوت 2006
- سپتامبر 2006
- اکتبر 2006
- نوامبر 2006
- دسامبر 2006
- ژانویهٔ 2007
- فوریهٔ 2007
- مارس 2007
- آوریل 2007
- مهٔ 2007
- ژوئن 2007
- ژوئیهٔ 2007
- اوت 2007
- اکتبر 2007
- ژانویهٔ 2008
- فوریهٔ 2008
- مهٔ 2008
- دسامبر 2008
- Current Posts
اینجا اسمش لینکدونی ه
2004-2006 Maahtaab ©
Template borrowed from Geir Landr? with minor changes