دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۳

سلام
*****
آخیش. این سایت بالاخره خلوت شد...
*****
من خیلی وقته که می خوام در مورد یکی از حرفهای احمدعلی تو وبلاگش یه چیزی بگم.
گفته بود که مدیریت جای آدمهای سالمه و من می خواستم که این حرف رو تایید کنم.
علت اینکه خودم هم این رشته رو انتخاب نکردم همین بود.
*****
دنیایی که ما توش زندگی می کنیم دنیای خیلی کوچیکیه. به همین دلیل هر چه قدر که حس کنی بزرگتری ، بیشتر حس می کنی که داری خفه میشی. و هر چه قدر که خودت رو کوچیکتر ببینی ، بیشتر از زندگی لذت می بری.
*****
حسین
سلام
اينجا چقدر سوت و كوره
دوستك

یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۳

سلام
امروز ثبت نامه (پاکت نامه) و سایت خیلی شلوغه کامپیوتر خالی نیست.
دیشب یک بابایی (مامانی) یه متن رو برام خوند که جالب بود و من رو به این فکر انداخت که اگه شما زیر یک دیوار بلند ایستاده باشید با دیوار مقابل خود چه می کنید.
یکی ممکن است خود را به گل پایین دیوار مشغول کند.
دیگری مشت بر دیوار بکوبد.
شخص دیگری ممکن است از دیوار بالا رود.
وغیره...

شما چه می کنید و چرا؟

دوستک

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۳

تسونامی يعنی اتفاقی آن‌سوتر بيفتد و تو از آن غافل باشی تا زمانی که تبعاتش بيايد و تو را نابود کند.
گاهی تسونامی در عرصه اقيانوسهای جغرافيايی رخ می‌دهد. ميان دريا زلزله می‌آيد و لختی بعد ساکنان سواحل در معرض آسيب آن قرار می‌گيرند.
گاهی هم تسونامی در عرصه اقيانوسهای تاريخ رخ می‌دهد. فاصله ديگر با فرسنگ اندازه‌گيری نمی‌شود٬ بلکه با سال سنجيده می‌شود. لرزش ديگر مادی نيست٬ تحول بشری است.
درای
سلام
من بازم برگشتم.
آدم نمی دونه می شه به گرگها اعتماد کرد یا نه اگه کسی می دونه بهم بگه چون یه ماده گرگ هست که اعتمادم رو جلب کرده.
دوستک

یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۳

سلام
*****
من امروز یه اصطلاح جدید یاد گرفتم.
بعضی آدمها شنود و گفت می کنند. یعنی می شنوند و می گویند.
بعضی آدمها گفت و شنود می کنند. یعنی می گویند و می شنوند.
بعضی آدمها گفت و گو می کنند. یعنی می گویند و بعد باز هم می گویند...
*****
حسین پارسا

شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۳

سلام
*****
ههمین چند لحظه پیش از المپیاد ماشین 3 دکتر پرنیانی آمدیم بیرون.
الان من شبیه یک ژنراتور سنکرون هستم. ژنراتور سنکرونی که سرعت سنکرونش را فراموش کرده و نمی داند باید در چه سرعتی بچرخد. برای یک ژنراتور سنکرون هیچ چیز اینقدر فاجعه بار نیست.....
*****
یک بدی که وبلاگ شناخته شده دارد این است که تو ممکن است بعضی چیزها را با بعضی صلاحدید ها بنویسی. البته این خودش یک کارکرد کاملا مستقل است.
ولی لحظه "مستی و راستی" چیز دیگری است....
*****
راست بازو پاک باز و امیر باش.....
*****
حسین پارسا
بعد از یک امتحان سخت

پنجشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۳

من، درست يا غلط، حس مي اون کسي که حاج حسين کياني فرش فروش حجره دار زندگيش رو شبيه گذشته خودش ميبينه منم... و جا داره به حاج حسين تسليت بگم که يه روزي مثل من بوده!

اگه اشتباه مي کنم بگو.

احمدعلي

سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۳

سلام
*****
تصورش را بکنید که قات زده اید و وقتی کتاب ساختار را بر می دارید، دلتان می خواهد آن را بکوبید توی سر خودتان....
تصورش را بکنید که دیروز پیش دکتر صدوقی بوده اید و ایشان را در کمال صحت و سلامت دیده اید و مطابق معمول یک فحش هم بهتان داده اند....
تصورش را بکنید که عزا گرفته اید و نمی دانید برای امتحان فردایتان چه باید بکنید....
آن وقت اگر به شما خبر بدهند که امتحان کنسل شده است، چه حالی به شما دست خواهد داد؟

حال من اینک آن است.....
*****
حسین پارسا

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۳

سلام
اولا گفته باشم سلام کپی رایت هیچکی نیست اگرم باشه حاج حسین کیانی فرش فروش حجره دار این وسط هیچ کارست.
ثانیا من سه شنبه می رم مشهد بیاین بدرقه ام کنین.
ثالثا 29 دی برمی گردم بیاین پیشوازم.
رابعا درساتون رو خوب بخونین تامن بهتون افتخار کنم.
خامسا من هنوز یاد نگرفتم 6 به عربی چی میشه؟
خدا حافظ
دوستک

شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۳

سلام
*****
يكي از مهمترين درسهايي كه من تا حالا از زندگي گرفته ام اينه:
يه مرد، به هر ميزاني كه خودش رو از احساس عاري تر كنه، موفق تر ارزيابي ميشه.
خيلي تلخه. ولي حقيقت داره.
*****
تا به حال با زندگي گذشته خودتون مواجه شدين؟ در واقع منظورم اينه كه تا حالا با كسي مواجه شدين كه نحوه زندگي فعلي اش شباهت هاي قابل قبولي به زندگي گذشته شما داره؟
چنين مواجهتي خيلي وحشتناكه .
البته براي من اينطور بود. علتش هم احتمالا وحشت من از گذشته خودمه. باعث ميشه هميشه فكر كنم كه در گذشته اطرافيانم چه طور من رو تحمل مي كردند؟ اين حد از حماقت و بي شعوري چه طور در من وجود داشته؟ و آيا اصولا 10 سال بعد نسبت به زندگي الانم همين احساس رو خواهم داشت يا نه؟
*****
از اين زوج جوان و شوريده خبري نيست. اميدوارم كه سالم و سرحال باشند.
*****
مخلص همگي شما.
حسين پارسا
سلام
اول بگم دروغ گفتن خیلی بده اونم به من.
دوم نداره
خداحافظ
دوستک
سلام

من امشب تو اورکات يه چيز جالب کشف کردم. در راستاي سرچ الکي، يه David Johnson پيدا کردم که تعداد نود هاي بين من و اون تو اين گراف بي سر و ته هفت تا بود (يعني يکي بيشتر از شيش تا)...فکر کنم اين يعني تئوري small world ‌و اين مزخرفات مشکل داره. از اين عزيزان زياضي دان کسي ميتونه توضيح بده؟
گفتم بگم که کسي شاکي نشه که نگفتم بهتون.

يا حق
احمدعلي خوشحال شنگول که تنها مشکلش تو دنيا همينه واقعاْ واقعاْ

سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۳

سلام
*****
محمد باقر رو که می شناسید؟
موقعی که فیلم "عصر یخبندان " رو دید ، اومد پیشم و با یه حالت معصومانه گفت :" این که عصر یخبندان نبود بابا ! این صبح یخبندان بود."
*****
دوباره امتحانها. دوباره اضطراب و دلهره . دوباره مومن شدن به خدا و نیایش به درگاهش با تمام وجود.
بیایید برای هم دعا کنیم.
*****
حسین پارسا
نمی دونم من خیلی کمبود احساسات پیدا کردم امشب، یا اینکه اینجا واقعا درجه احساسش پایین اومده!
بابا تورو خدا ول کنید این حرفهای تماما منطقی خشک رو ! از واقعیت زندگی بگیم! با این بحث ها آدم لطافت زندگی یادش می ره!
این محمد هم که مثال گیر آورده ، دستشویی !!!
خودمونیم چه قد رومانتیک شد به گروه خونی من نمیخوره!!!
عزیز

راستی عکس باحال از خودتون بذارین دیگه

دوشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۳

سلام
*****
در مورد بحث اخیر یک نکته هست که باید بگویم. در واقع کمی مغلطه صورت گرفته است.
ما انسانها در بر آوردن نیازهایمان مجبور هستیم. اما در برگزیدن نحوه برآوردن آن نیاز، مختار و آزاد هستیم. مثلا همه ما مجبور( البته شاید شما هم مثل من از به کار بردن کلمه مجبور خوشتان نیاید، ولی من برای اینکه دوستک و علی را گله مند نکنم چنین نوشتم.) هستیم که شبها بخوابیم، مجبور هستیم که غذا بخوریم و .....
اما من به عنوان یک انسان هر وقت احساس کنم که این جبر طبیعی( که به علت ناتوانی های جسمی و روحی بر من عارض شده) دارد تبدیل به یک جبر مصنوعی ( که بر اساس قراردادها و هنجار ها بر من تحمیل می شود) می شود، نوعی انزجار و خشم نسبت به آن اجبار در من پدید می آید و باعث می شود که دلم بخواهد تلاش کنم تا از خود را از قسمت مصنوعی آن برهانم.
غذا خوردن در سلف هم از همین گونه است. من هیچگاه نمی توانم خود را از قید غذا خوردن برهانم اما می توانم به جای تسلیم در برابر اجبار های مصنوعی، نوع، محل و ساعتی را که در آن غذا می خورم خودم انتخاب کنم.

*****

حسین پارسا

یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۳

3D'E
'JF D9F*J †1' /1J H1J *'J~ EJ ©FG
/H3*©
n,sj;

شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۳

محمد، من «پسترک» فردا میرم مشهد، نکنه به زنده یا مرده یا حتا روح من هم کاری داشته باشی!

فعلا،
علی
سلام
فردا حسین میاد اونوقت می تونیم به زنده لقت(لگد) بزنیم.
دوستک

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes