چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۵

الان كه دارم مي‌نويسم، 16 روز از اون روز گذشته و گرچه نظرم خيلي عوض نشده ولي طرز فكرم عوض شده. اون روز خيلي عصباني شدم. بهتره مرحله به مرحله جلو برم. اول قرار بود، نه قرار نبود. يه عده‌اي قصد داشتند چند تا شهيد تو دانشگاه دفن كنند. و من مخالف بودم، چرا مخالف بودم؟ چون ناديده انگاشته شده بودم. يعني حق مسلم من (چقدر بده كه آدم بخواد از يه عبارت ديگه استفاده كنه ولي هيچ چي به ذهنش نرسه. همه چي رو به گند كشيدن.) براي تصميم‌گيري نه، اظهار نظر در مورد اين مسئله ناديده گرفته شده بود. خب واضحه من چه كار كردم. سعي كردم نظرم رو به گوش تصميم‌گيران برسونم. اين مي‌شه چي؟ يكشنبه 21 اسفند 84 كه ظاهرا مطلوب بود و با رضايت من تموم شد.
بعد شبش اميد اومد گفت فردا چه خبره. در راستاي آنكه چند ساعت قبلش به من قول‌هايي داده شده بود، تصميم گرفتم فردا مجدداً بگم كه وجود دارم. فردا يعني دوشنبه 22 اسفند 84 خيلي كار داشتم ولي رفتم. سعي مي‌كردم در حاشيه جمع باشم ولي برتر از ديگران. هرچي باشه من مثل بقيه نيستم. (بهش مي‌گن نارسيسيسم) پس وقتي به سمت مسجد مي‌رفتن من از يك راه ديگه رفتم. و در جلوي در مسجد، و در عين حال در گوشه بايستم. تقريباً مطمئن بودم كه با اين جمعيت، موافقان راه به جايي نمي‌برند. تا ساعت يك و نيم وايستادم و بعد رفتم سر كلاس. (اين رو نمي‌شد دودر كرد.) سر كلاس سروصدا از بيرون زياد مي‌اومد. بعد كلاس رفتم ببينم چه خبر شده. مسجد رو به خالي شدن بود. فكر كردم ماجرا تموم شده و موافق‌ها از خر شيطون اومدن پايين ولي نفهميدم چرا داشتن زيارت عاشورا مي‌خوندن. از مسجد رفتم بيرون. يواش يواش يه چيزايي داشت دستگيرم مي‌شد. باورم نمي‌شد.
خيلي عصباني بودم. چرا؟ چون اراده من براي تغيير دادن يا ندادن آنچه كه به من مربوط بود يا حداقل من مربوط به خودم مي‌دونستم، ناديده گرفته شده بود. تقريباً احساسم شبيه وقتي بود كه از محتواي نامه سلطان‌پناه به اداره امور خوابگاه‌ها باخبر شدم؛ ولي خيلي شديدتر. ولي برخلاف اون موقع تصميم به قتل ميرزايي نگرفتم گرچه مي‌دونستم اگه بهش برخورد كنم، باهاش دعوام مي‌شه. بهترين بازتاب اين احساس ناديده گرفته شدن من و اراده من و آنچه به من تعلق داشت در يكي از بندهاي قطع‌نامه پاياني آمده بود: جدايي مسجد از دانشگاه. اگه من حق دخالت در امور مسجد رو ندارم پس مسجد مال آنچه به من تعلق داشت (دانشگاه) نبود. يه جور خروج از حاكميت.
(دقت داريد كه چقدر روي كلمه "من" تأكيد دارم.)
وقايع و عكس‌العمل‌هاي من بعد از آن واقعه هم جاي تحليل داره. وبلاگ خوندن‌هام، دنبال كردن اخبار، وقايع توي قطار و از همه مهم‌تر چيزايي كه توي ويكي‌پدياي فارسي نوشتم.
اين وسط افكار و موضع‌گيري‌هاي ديگران هم جالب بود. يكي گفته: "اگر واقعا نگران حفظ حرمت بودید، شهید را نمی آوردید. خیلی دلتان می خواست در مسجد دفن باشد شبانه کارتان را می کردید که اقلا این فضاحت به بار نیاید." دقيقاً كدوم افتضاح؟ افتضاح آن چيزي بود كه با اراده من صورت گرفت وگرنه دفن چند تا شهيد واقعاً مگه چقدر اهميت داشت؟ اصلاً به غير از من و آنچه به من مربوطه مگه چيز ديگه‌اي هم اهميت داره؟ گرچه نهايتاً اين شهيدها مظلوم واقع شدند ولي خودشون بايد از حق خودشون دفاع كنند. وقتي كسي غير از من براي خودم كاري نمي‌كنه چرا من بايد براي ديگران (هر چند جونشون رو براي من داده باشند) از خودم گذشت كنم. اين دليل من همون چيزيه كه باعث مي‌شه استدلال كسايي مثل هيأت الزهرا رو كه مي‌گن حالا كه تا اينجا اومدن ... رو رد كنم. هيچ دليلي نداره من همه چيز (دقيقاً همه چيز) رو فداي خودم نكنم. مي‌گيد اين همون طرز تفكر كسايي ست كه اين كار رو كردن. خب باشه. شايد هم طرز تفكرشون درست باشه. به هرحال سعي نكنيد با اراده من مخالفت كنيد. به اونا زورم نرسيد. به شما كه مي‌رسه.
باز گفته بودن "یکی از نگرانی های دانشجویان معترض این بود که دفن شهید در دانشگاه باعث باز شدن پای همیان عده ای به دانشگاه بشود که شهید را مایملک خود می دانند." آره اين نگراني من هم بود. ولي روز اول و روز دوم تا قبل از كلاس لعنتي.
اين قضيه سهرابپور هم مسئله خيلي جانبي بود. به نظر من سهرابپور هم بد عمل نكرده بوده ولي اگه من هم اونجا بودم، خب مي‌زدمش. بالاخره يكي بايد خشم من يا شايد هم اراده من رو مي‌ديد. عملكرد سهرابپور اين طور بوده كه بعد از ماجراي صدرنژاد سعي كرده تا جايي كه مي‌تونه همه رو آروم و راضي نگه داره. به نظر من كه سياست خوبيه. و مطمئناً شب قبلش در مورد برنامه فردا بهش اطمينان داده شده كه اتفاقي نمي‌افته. خودش مي‌دونه.

دوستك

پ.ن. قاعدتاً بايد اينو تو وبلاگ خودم مي‌نوشتم. نمي‌دونم چرا اينجا نوشتمش.
سلام
چطورين؟
سال نو مبارك!
شير رو انصافا خوب اومدين اما بي يال و اشكم رو هيچ خوشم نيومد(:!!
*****
من الان خونه خاله ام هستم. توي ماهشهر. اميدوارم به شما هم هرجا هستيد خوش بگذره.
*****
خوب فعلا تا بعد
*****
حسين

سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۵

سلام

مي گن حاج حسين شير بي يال و اشكم شده. ما كه هنوز نديديمش.
اين روزا سرم خيلي شلوغه. عيد به اين پركاري هم نوبره.

یکشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۵

سلام
فعلا امروز كسي يادش نره تا بعد.
ساعت 3.5 پارك ملت - درب فلكه پارك

دوستك

جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۵

سلام
لطفا حق كپيرايت !!! را رعايت فرمائيد.

اين حق كپي رايت مثل سنگ حجرالاسود و قانون KVL و چيزاي ديگه ست.

دوستان يكشنبه (احتمالا 6 فروردين) ساعت 3:30 پارك ملت درب فلكه پارك منتظرم همه رو ببينم.
شنيده شده كه حسام الان مشهده.
امروز تولد عليرضا (كوكبي) بود. تولدش مبارك.

در مورد يه چيزي مي خواستم صحبت كنم ولي يادم نمياد چي. باشه براي بعد.

فعلا - دوستك
سلام بر كپي رايت

مدتيه كه اين خشم رو مي شناسم ولي تازگي ها افسار پاره كرده.
خيلي مهموني نمي رم ولي تو همين يكي دوتايي كه رفتم فهميدم كه احمدي نژاد سال 88 هم راي خواهد آورد. خلايق هرچه لايق. حيفه من ...

آقا چرا هيچ كس به من زنگ نمي زنه؟ چقدر خودمو با كتاب مشغول كنم؟
اصلا گور باباي هرچي سيگاره.

كسي منظورم رو فهميد؟

پنجشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۵

سلام (c)

مي گن امسال سال سگه. خب پس چرا پارسال اين قدر پاچه مارو گرفت. خدا امسال رو به خير كنه.
متولدين 61 توجه كنند. امسال سال شماست. پارسال كه سال ما بود اونجوري بود. باز هم خدا امسال رو به شما رحم كنه.

كسي نمي دونه سال الاغ كي مياد؟ بايد خودمون رو براي لقت هاش آماده كنيم.

دوستك

سه‌شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۵

سلام
هيچ كي به اين كپي رايت من اتراض (اعتراض رو همين جوري مي نويس ديگه) نداره؟

مي خواستم يه چيزي بنويسم ديدم هزار و يك روزنه قبلا نوشته. مي خواستم بگم امسال اولين ساليه كه آدم يكي به اين خوبيه خاتمي پي مي بره. سالي كه نكوست از بهارش پيداست. نمي دونم امسال با اين چهره كريه المنظر چه جوري مي شه.

عزيز گفته اينجا رو مي خونه. مريم هم كامنت گذاشته. و اين يعني ميشه هنوز هم نوشت. ولي دوست داشتم نوشته هاي بقيه رو هم اينجا بخونم.

من نمي دونم تا آخر تعطيلات رو چه جوري سر كنم. تو رو خدا يه برنامه اي چيزي بذارين.

برا امروز بسه. فعلا
دوستك

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴

سلام
سلام فقط كپي رايت منه. هركس قبول نداره خره.

ديشب تو قطار جالب بود. رفته بودم رستوران چاي بخورم كه با يه جوونكي پسرخاله شديم. طرف طلبه حوزه بود سال چهارم. وقتي فهميد شريف درس مي خونم، ازم پرسيد اين ماجراي دفن شهيدا چيه؟ خب منم توجيهش كردم كه چقدر موافقها آدمهاي وحشي و بي منطقي بودن و مخالفها چقدر دلشون به حال شهادت مي سوخته و اينكه سعيد حداديان ... .
بعدشم براي زهرچشم گرفتن ازش پرسيدم اين ماجراي خانقاه صوفيها تو قم چي بوده؟ و منم توجيه شدم كه چقدر اين صوفي ها بي دين و ايمونن! آخرش هم اينقدر پسرخاله شديم كه يه كتاب بهم هديه داد.

يك پسرخاله ديگه هم تو كوپه پيدا كردم. سرباز بود. تو نيروي هوايي آش مي خورد. براي اونم اين مساله رو توجيه كردم.

4 ساعت ديگه سال تحويل مي شه.
عيد خوبي داشته باشيد.

قربان همه - دوستك

چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۴

دیروز اعصابم خورد بود. امروز اومدم عید رو تبریک بگم که خبر کیهان رو خوندم:
http://www.kayhannews.ir/841224/14.HTM#other1403
من نمی دونم با این انجمنی های بیچاره چکار می کنن اون خدایی که ... به دادشون برسه.
"نقشه اصلي به آتش كشيدن ساختمان رياست دانشگاه، با توجه به هم جواري اين ساختمان به خوابگاه هاي دانشجويي، و سپس كشيده شدن اين حادثه به داخل خوابگاه ها است."
طرف حتی یه دفعه هم دانشگاه شریف رو ندیده.

آقا عیدتون مبارک

دوستک

سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴

حوصله ندارم راجع به سلام و کپی رایت چیزی بنویسم. تا حالا فکر می کردم اینجا هرچی هم که باشه باز من دارم اینجا زندگی می کنم نباید نسبت بهش بی تفاوت باشم حتی اون موقعی که ملت با رای به احمدی نژاد ثابت کردن که واقعا گاون.
ولی از دیروز فکر می کنم واقعا بیچاره من که تا حالا اینجا موندم.

شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۴

سلام
سلام فقط کپی رایت منه.
تولد احمد علی مبارک.
بیست و دوم اسفند به مناسبت بیست و چهارم اسفند (تولد حسام) همه خوابگاه دعوتند.

مخلص - دوستک

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴

سلام
از این به بعد سلام کپی رایت منه.

خیلی بده که آدم در جا بزنه از اون بد تر پسرفته. حس می کنم دارم پسرفت می کنم. احساس می کنم به یه تفنگ نیاز دارم.

چه خوبه که امروز چهارشنبه ست.

مخلص - دوستک

یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۴

سلام
مطمئنا سلام کپی رایت کسی نیست ولی حتی اگر کسی هم ادعای کپی رایتش را نکرده باشد باید این جمله را گفت.
ببخشید که دیر به دیر می نویسم.
بالاخره خوابگاهی شدم.
دیروز نه پریروز:
12/12 به تقویم شمسی
3/3 به تقویم میلادی
2/2 به تقویم قمری
بود.

فعلا - دوستک

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes