سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۳

سلام
می دونم که علیرغم ظاهر این بلاگ افراد زیادی هستند که اونو می خونن برا همین هم تصمیم دارم هر روز اگه حتی شده با چرت و پرت نویسی یه چیزی اینجا بنویسم تا کسایی که می خوننش دلسرد نشن.
پس شروع می کنیم:
همین الان دیدم که حاج حسین کیانی فرش فروش که کنار من نشسته یه وبلاگ می خونه که توش یک کلمه بولد شده باور کنید از اون آدمایی نیستم که هی تو کامپیوتر بغلی شون سرک می کشن ولی خوب چشمم افتاد دیگه!
اما کلمه این بود "در کرامت زنان" از حاج حسین پرسیدم این چیه گفت وبلاگ درایه گفتم مال کیه گفت فلانی و ادامه داد حالا به خونش تشنه نشو.
منم گفتم هه کرامت زنان چه غلطای زیادی. اما حرف خودم رو قبول نداشتم من که بالاترین کرامتها رو در وبلاگ خودم برا زنان قائل شدم چرا باید این حرف رو بزنم.
باورتون نمیشه برین بلاگم رو بخونین اینجاست: http://doostak.blogspot.com/2004/11/blog-post_29.html .
فعلا دیگه نوشتنم نمیاد. تا بعد
دوستک

دوشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۳

سلام
خیلی وقته که از شیناخته و نشیناخته و غیره خبری نیست
برا سلامتیشون نگرانم.
دوستک
سلام
اول از همه از مریم عزیز ممنونم که با کامنتشون بنده رو مورد لطف قرار دادن و در جواب ایشون باید بگم که نفر اول دانشکده شدن و به طور کلی درس خوندن ربطی به عقل آدم نداره بلکه در درجه اول به پشتکار و در درجه دوم به هوش آدم مربوط می شه که کلا مقوله ای جدا از عقله.
در مورد جزئیات بیشتر شمارو به وبلاگ خودم حواله می دم که قراره در این مورد چیزهای کاملی اونجا بنویسم.
دوم عقل کم خیلی هم چیز بدی نیست.
سوم رو دست مامانم نمی مونم فکر اونجاشم کردم ولی به هر حال از دلسوزی شما متشکرم.
دوستک

یکشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۳

سلام
*****
دوستک عزیز. احساس مورد نظر شما که من اصلا آن را نسبت به ماهتاب ندارم، احساس "قیمومیت" است نه احساس " قیومیت".
با تشکر از ابراز لطفتون.
حسین پارسا
اینجا رو ببینید:
http://arabian-gulf.blogspot.com/
دوستک
سلام
درسته که زنها از عقل کمی برخوردارند اما انصافا عقلشون براشون کافیه.
زنها موجودات عجیب و غریبی هستند.
دوستک

پنجشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۳

سلام
بازم منم.
می خواستم بگم بااینکه اینجا می نویسم دلیلی نداره هر از گاهی تو بلاگ خودم ننویسم.
دوستک
سلام
جناب پارسا اولا همونطور که قبلا هم گفته بودم سلام کپی رایت هیچ کی نیست.
ثانیا اونی که به تو توپیده بود یک نفر بود و تقریبا 7-8 نفری هستن که اینجا مطلب می نویسن و به شخصه نظر من یکی که نیست.
اگه می خوای ننویسی من جلو تو نمی گیرم چون نمی تونم ولی فقط حق مسلم خودتو نادیده گرفتی و جا زدی!!
تعداد نفراتی که این بلاگ رو می خونن به مراتب بیشتر از نویسنده هاشه و فقط به عنوان مثال نگرانی یک نفر رو از اون دعوای مسخره در نظر بگیر که چه طور باعث شده با اینکه هیچ وقت مطلب نمی نوشت 45 دقیقه رو صرف آشتی دادن ما بکنه. من که به شخصه اگه نخوام بنویسم از عزیز خجالت می کشم.
من احساس تو رو نسبت به حس قیومیتت بر ماهتاب درک می کنم و بهش احترام می ذارم.
ما قبلا هم اگه یادت باشه یه یاهو گروپ داشتیم که عاقبت شکست خورد. ولی اگه این وبلاگ هنوز سر پاست مسلما مدیون چرت و پرت نویسی های توست.
باز هم بنویس حتی اگه شده از روی عادت.
دوستک
سلام.
*****
دوباره اینجا هستم. توی ماهتاب. پهلوی دوستانم. پهلوی دوستانی که من رو دوست دارند و پهلوی دوستانی که من رو دوست ندارند. علی القاعده هیچ دلیلی وجود نداشت برای اینکه من بیام اینجا و بنویسم. اینترنت بود . وقت هم بود . حال و حوصله هم بود. اما اصلا دلم نمی خواست بنویسم.
از این دوست عزیزی که توپیده بود به من ناراحت و دلخور بودم و حرفهاش به من القا کرد که سربار ماهتاب هستم و خلاصه چند تا بد و بیراه غیر منصفانه دیگه که انتظارش رونداشتم.
*****
یه جوری احساس کردم که به وبلاگ نوشتن معتاد شدم و تنها راهی که بتونم این وبلاگ رو با شما و شما رو با این وبلاگ، تنها بذارم اینه که مثل دوستک، یه وبلاگ شخصی برای خودم درست کنم. به هر حال فعلا که وبلاگ شخصی ندارم و این اعتیاد لعنتی و مزخرف، اصلا بهم اجازه ننوشتن رو نمی ده. و همینجوری که دارید میبینید، دارم اینجا می نویسم.
*****
از خودم بدم اومد. فکر نمی کردم که به وبلاگ نوشتن معتاد بشم. البته خوبی اش هم اینه که خوب فهمیدم که هنوز انسان هستم. چون انسان زود معتاد میشه.
*****
به هر حال نوشتن از سر اعتیاد و نه از سر دوستی، اصلا کار لذت بخشی نیست.
البته می دونید. نگاه من به ماهتاب ، یه جورایی با نگاه همه شما به اون فرق می کرد.
من در یک موقعیت گذار بودم و داشتم عالما و عامدا یه سری پیوند رو قطع می کردم. و تقریبا در همون موقعیت، نوشتن توی ماهتاب به من پیشنهاد شد. خوب برای من واقعا ایده آل بود. حرف زدن برای آدمها و شنیدن حرفهای آدمها. توی نور ماهتاب. خاصیت ماهتاب که می دونید چیه؟
وقتی توی نور ماهتاب بشینی در جمع یه عده دوست ، نور برای دیدن جزییات چهره اونها کافی نیست. ممکنه همه اونها شکل همون آخرین باری که دیده بودیشون مونده باشن، ممکنه قیافه شون کلی تغییر کرده باشه ولی خلاصه کم بودن نور باعث میشه که تو شروع کنی به تجسم کردن چهره اونها. مطابق آخرین تصویری که ازشون توی ذهنت داری.
البته قبوله که این کار یه عیب عمده داشت و اون هم اینکه بعضی از این چهره ها ممکنه حسابی عوض شده باشن و تو مطابق همون تصویر داری باهاشون حرف می زنی.
شاید نوشتن توی ماهتاب، حق کسایی بود که فیزیکالی هم با هم حرف میزدن.
البته من فکر میکنم شما هیچوقت فکر نکردین که من این حق رو ندارم و خودم هم که حق مسلم خودم می دونستمش.
اما حرفای این دوستمون خیلی برام سنگین بود. برید تو اوردر های شکستن کمر آدم
برید توی این اوردرها که وسط نور ماهتاب یه آذرخش میزنه و تو چهره واقعی یکی از اون آدمها رو می بینی.....
*****
نوشتن به خاطر اعتیاد خیلی سخته.خیلی زیاد.
*****
حسین پارسا
83/9/5

سه‌شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۳

یک سلام گرم
بابا تو که ما رو پاک شستی گذاشتی کنار. ولی دمت گرم .
من تصمیم گرفته بودم دیگه هیچ وقت ننویسم وبلاگ جدید خودم رو هم درست کرده بودم.
doostak.blogspot.com
ولی چکارکنم که قلبم خیلی کوچیک تر از اینهاست که دوری شما رو تحمل کنم.
گرچه هنوزم احمدعلی رو مقصر اصلی می دونم اما به خاطر شما و به خاطر دوستی هامون ازش گذشتم وحتی حاضرم ازش عذرخواهی هم بکنم.
همه تون رو دوست دارم.
دوستک
هیچ کس نباید بره!
آخه با یه بحث کوچولو و یه اتفاق ساده که آدم سریع قهر نمی کنه بره خونه باباش و زندگی مشترک رو خراب کنه و مهرم حلال جونم آزاد راه بیاندازه! اینجا اصلا جای بحث بوده از اول، هیچ وقت هم قرار نیست ما مثل هم فکر کنیم و هم نظر باشیم تو یه موضوع.
فقط بحث، بحث تحمله، یه کمی باید بیشترش کنیم!احمدعلی تحملش کم شد و نوشته رو پاک کرد، حالا اگه تو هم بری که دقیقا همون اشتباهی رو کردی که اون کرده، تحمل نکری!!!
همین! فقط بیست سال دیگرو تصور کنید که دارید آرشیو اینجا می خونید، فقط تصور کنید! یه چیزایی هست که خیلی ارزش داره، خیلی بیشتر از مقدسات باارزش تک تکمون.
راستی فکر کردم، این دفتر خاطرات مشترکمون (به قول دوست ناشناسمون) یه کمی عکس کم داره پس واسه خاطره شدن هم که شده یه چند تا می ذارم!


روایت تصویری این ماجرا:

متهم ردیف اول: دوستک! در حال عشوه آمدن برای رفتن به خانه
بابا!


متهم ردیف دوم: حاج حسین کیانی فرش فروش. البته انگار او بی گناه
است اما خوب کل یا بحث راه می اندازد.



شاکی: احمدعلی! از فرط ناراحتی و در اعتراض بخاطر توهین به مرجان
عزیزش تحصن کرده (حاضر نیست عکس بیاندازد حتی)

و اما دیشب سر محل:


حاج حسین خطاب به احمد علی: ریز می بینمت بچه! اینقده!
این بچه شره (حسام) هم که می بینید دارد آتش معرکه را گرم میکند!


احمد علی با صدای بلند رو به عزیز: می خوای بزنم شیکمشو واست سفره
کنم؟


و در انتها:
شنیده شده است احمدعلی خان پس از حضوری فعال در شورای صنفی برق امسال دارد خودش را
برای نفوذ در شورای صنفی
MBA آماده میکند تا دوباره
فعالیت های فاشیستی خود را آغاز نماید. تبلیغات او این روزها به در و دیوار دانشکده
چسبانده شده است. نمونه:



انتهای پیام
عزیز
یه روز پاییزی!

سلام
این آخرین پست من تو ماهتابه و تا وقتی این وبلاگ یک آقا بالاسر داشته باشه که به خودش اجازه هر کار کثیفی رو بده من نخواهم نوشت.
آقای احمدعلی خان ما حرفهامون رو رودررو زدیم حرف دیگه ای نداریم.
ضمنا مرجان کاویان هنوزم یه گرگ کثیفه.
می تونی این پست رو هم پاک کنی ولی نمی تونی لکه ننگ رو از دامن اون زنیکه احمق پاک کنی.
از تمام دوستانی که تنها می ذارمشون عذر می خوام.
دوستک

دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۳

و من هيچ نگفتم الا سكوت باد
كه اصلاً نمي وزيد...

1- من هيچ وقت فكر نكردم كه تو يه ترسوي بي منطقي. هيچوقت.
2- محمد صديق! اميدوارم هميشه اعتقادت رو به وجود روح حفظ كني. چون من كارش دارم.

من از حاج حسین معذرت می خوام، چون این وسط بی تقصیره.من هم همینطور.

لطفاً ديگه اين بحث رو ادامه نديد. حالم داره به هم مي خوره.
من شروعش نکردم، ولی من تمومش می کنم.
سلام
*****
احساس من الان به معنی واقعی کلمه،شلغم و شوربا ست. احساس خوب کنسل شدن یک امتحان رو اضافه کنین به احساس عصبانیت از نوع مفرط، به خاطر تمام غیبت ها و تهمت هایی که اینجا در مورد من صورت گرفته.
*****
خاک بر سر من که این وبلاگ رو جدی گرفتم و حتی سعی کردم که اگه شده به قیمت مزخرف گویی و اراجیف نویسی زنده نگهش دارم.
*****
احمد علی آقا!
از شما انتظار نداشتم.
من رو چی تصور کردی؟ یک ترسوی بدبخت و ذلیل که برای زدن حرفش ، پشت نقاب این و اون قایم میشه؟ فکر کردی من می ترسم از اینکه نظرم رو در مورد چیزی بیان کنم؟ فکر کردی که من یک فحاش بی منطق هستم؟
من نمی دونم چه هیزم تری به تو فروخته ام که فکر می کنی می خوام گردنت رو بشکنم و حتی نمی دونم تو چه هیزم تری به من فروخته ای که برای شکستن گردنت به من حق می دی...
من از چیزی یا کسی عصبانی نیستم احمد علی جان. ولی اونی که به زن مورد علافه تو توهین کرد، من نبودم. و حتی من ازش نخواسته بودم که حرفی رو از قول من بنویسه. این رو از خودش بپرس.
تو از این جمله من چی برداشت کردی وقتی بهت گفتم:
... من نفی اش نمی کنم. ممکنه یه روز حس کنم دلم میخواد برم پیشش. ولی فعلا، اگر هم مشکلی باشه، خودم با دستهای خودم، حلش میکنم....
معنی این جمله فحشه؟ بد و بیراهه.
من رو خیلی بد شناختی. شاید دلیل خوبی نباشه ولی از اون اولی که این وبلاگ راه افتاد، همه شاهدن که بیشتر از همه من التماس کردم که تو رو خدا ملت، کسی از حق ناشناس موندن استفاده نکنه.
این حرف، علاوه بر معنی ظاهری، یه چیزی تو دلش مستتره.
اون هم اینکه من به شخصه، حرفی نداشته ام و نخواهم داشت که لازم باشه ناشناس بیان بشه. من هر حرفی که تو این وبلاگ زده ام و بعد از این خواهم زد(؟) اسم و امضام زیرشه. هیچ وقت هم از کسی نخواستم که جای من حرف بزنه. از همین روزا می ترسیدم که گلوی خودم رو پاره کردم و چه بی فایده پاره کردم.
*****
اما احمدعلی آقا!
از شما که حق ناشناس موندن برای افراد رو محترم دونستی تعجب می کنم. باید انتظار چنین چیزی رو می داشتی. دوستک اگه به مقدسات تو توهین کرده کارش قابل دفاع نیست. اما من هم از مقدس شدن یک زن برای تو تعجب می کنم.
تو خدا رو می پرستی یا مرجان کاویان رو؟
*****
من ادعای مسلمونی دارم. مسلمون خوبی هم نیستم. بنا بر این استدلال درستی نیست که چون مسلمونم، غیبت نمی کنم.
هر چند که تو این وبلاگ هیچ وقت این کار رو نکردم، غیبت رو یک کار صد در صد ضد اخلاقی می دونم و در بقیه موارد زندگیم هم سعی می کنم غیبت نکنم.
من هیچ وقت نه به دوستک و نه به هیچ کس دیگه، نگفتم که از قول من چیزی جایی بنویسن.
*****
امیدوارم قانع شده باشی.
*****
حسین پارسا
دوشنبه 2/9/1383

سلام
اولا اون پستی رو که پاک کردی تنها حرفهای حسين نبود بلکه حرف دل هر انسان آزاده ای بود بی طرفانه قضاوت کنه.
ثانيا فکر کردی من نمی تونم دوباره بنويسمش.
اگه من اونا رو تو وبلاگ شخصی خودم می نوشتم بازم تو می تونستی پاکش کنی؟
اين کار تو تنها باعث می شه من اين وبلاگ رو جای امنی برا نوشته هام ندونم.
فقط اينو بدون که پاک کردن چندتا پست احساس کسی رو نسبت به معشوقه تو عوض نمی کنه.
دوستک
سلام

اولاً اون چیزی که من پاک کردم رو حسین ننوشته بود، دوستک نوشته بود.

دوماً مطلب نبود، یه مشت بد و بیراه بود.

این هیچ ربطی به فاشیسم نداره.

احمدعلی
یه ضرب المثل فرانسوی میگه :
:زندگی دو نیمه است. نیمه اول صرف انتظار کشیدن برای نیمه دوم می شود و نیمه دوم صرف حسرت خوردن برای نیمه اول می شود.
ولی اگه خوب دفت کنید یه وقت اضافه ای آخر هر نیمه هست که خیلی هم کوتاهه اما سرنوشت همه نیمه به همون وقت اضافه بستگی داره.
راستی عزیزم، نیمه اول کم کم داره وارد وقتهای اضافه می شه. نمی خوای یه حرکتی بکنی*
ش. آخته

یکشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۳

قالو سلاما!
احمد خان، من نمی دونم حسین چی نوشته بود و متاسفم که زودتر چک نکردم.
احمد جون، چرا پاک کردی؟ شاید اونقدر که این کار تو مهم باشه، خود متن مهم نبوده باشه. خودت می دونی. حسین، من، عزیز یا هر کسی دیگه هر چی نوشته باشیم، هیچ کدوممون حق نداره این حق رو بگیره که مطلبمون روی بلاگ بمونه. مثل بقیه جاهای وب، حداکثر Strike-Through می کردی نه اینکه پاک کنی.
چی بگم. احمد خان ما رو داشته باش. من تا به حال حرف «فاشیست» بودن تو رو جدی نگرفته بودم. فکر کنم باید صرف نظر کنم.
فعلا،
علی
کسی حق ندارد نوشته دیگری را پاک کند، هیچ کس
احمد علی تحمل کن تو که اعتراضت را کردی پس چرا دیگه نوشته بنده خدا را پاک کردی! اگه نظرات دیگرونو تحمل نکنیم پس چه جوری می تونیم ...
بی خیال... خیلی بابا بزرگی می شه!ولی خیلی ناراحت شدم!
پس من چی!
حسين

اين خيلي کار کثيفيه که آدم بخواد يه حرفي رو بزنه، بعد به هر دليلي، اون حرف رو از زبون يکي ديگه بزنه. فکر نکن اين کار سياسته يا هر چيز ديگه.

تو با تئوري ها و کارهاي من مخالفي، عصباني هستي، دوست داري گردن منو بشکني... حق داري... ولي من يادم نمياد آخرين باري که به يه آدمي که تو فوق العاده دوستش داري، اونم يه زن، تو يه جمع عمومي توهين کردم و هر چي از دهنم در اومد بهش گفتم کي بود.

من به هيچ وجه، به هيچ وجه، به هيچ وجه، نه به تو و نه به هيچ کس ديگه اي اجازه نمي دم با من همچين کاري رو بکنه. مردي بيا با خودم دعوا کن.

اصلاْ از همه اين حرفها گذشته، مگه تو ادعاي مسلموني نمي کني؟ مگه تو اون مذهب شما غيبت گناه نيست؟ اونم در مورد آدمي که نه در مورد خودش و نه کارهاش هيچ چيزي نمي دوني؟ با همه چيز که نميشه شوخي کرد آقا جون... به خصوص با احساسات بقيه.

من به خودم اجازه مي دم که اون متن مزخرف رو پاک کنم. مي دونم که تو بهش گفتي اون چرنديات رو بنويسه، ولي واقعاْ اميدوارم که اونا حزفهاي تو نباشه.

احمدعلي
در مورد All pass filter چون نمی خوام به وبلاگ احمدعلی لینک بدم( شاید دلش نخواد همه وبلگش رو بخونن)متنش رو کپی کردم اینجا بااین توضیح که نویسنده این متن فردیه به نام حامد هاشمی نجف آبادی ورودی 76
========================
"همسایه هایمان فکر می کردند که من برق شریف قبول می شوم، و من برق شریف قبول شدم.
آنها فکر می کردند که من به زودی مهندس خوبی خواهم شد،
... و حتماً به زودی مهندس خوبی خواهم شد.
دیگران فکر می کنند که من آدم موفقی هستم،
... و من هم دقیقاً همین فکر را می کنم.
آنها غالباً به موقعیت اجتماعی من غبطه می خورند و من هم آرزو می کنم که همیشه اینگونه باشد.
خانواده ام اهل علم و ادب بودند، و من هم اهل علم و ادبم.
خانواده ام خیلی اصیل بودند، و من هم البته خیلی اصیلم.
من در تهران متولد شدم و پسر خوبی هستم.
اگر در ونیز متولد می شدم، هر یکشنبه به کلیسا می رفتم و پسر خوبی بودم.
اگر در بنارس متولد می شدم، هر سال بدنم را در رود مقدس گنگ شستشو می دادم و پسر خوبی بودم.
اگر جوانی از قرن دوازده بودم، راهی جنگهای صلیبی می شدم و جهت آمرزش گناهانم، مسلمانان بربر را از دم تیغ می گذراندم و همچنان پسر خوبی بودم.
اما من در تهران متولد شدم و پسر خوبی هستم...
و این خیلی خوب است.
خانواده مادرم عموماً مذهبی بودند و خانواده پدرم عموماً غیر مذهبی، و من فردی نیمه مذهبی ام.
دوستان مدرسه ام نماز جمعه می رفتند، دوستان محله ام استادیوم و دوستان دانشگاهم پارتی.
من نمازجمعه و استادیوم هم رفته ام، اما پارتی ها را بیشتر دوست دارم.
دیگران مرا می بینند و می پندارند مهندس جوانی که کت لی می پوشد، عینک پنسی می زند و هنگام مطالعه آدامس می جود، از فرط سعادت است که لبخند می زند و من نزد دیگران غالباً لبخند می زنم.
من موفقیتهای چشمگیر را خیلی دوست دارم.
دوستانم می گویند که بیل گیتس موفقترین فرد دنیاست و من چشمانم از شدت وجد برق می زند وقتی عکسش را روی جلد کلاسورم می بینم.
همکلاسی هایم می گویند چقدر عالی شد که ما در "عصر ارتباطات" به دنیا آمدیم و من هم فکر می کنم که "عالی شد".
عموهایم می گویند که امروزه همه دنیا حسابی پیشرفت کرده است، اما وضع این مملکت حسابی هچل هفت است و من پی می برم که وضع مملکت چقدر هچل هفت است.
در مهمان یها همه آشنایانمان با خرسندی خاویار می خورند و می گویند "چقدر لذیذ است" و من می گویم "شاید زیاد هم بد نیست" و اخیراً فکر می کنم "شاید لذیذ، خاویار است".
عموزاده ام که از هنر های زیبا فارغ التحصیل است می گوید جذاب ترین سبک هنری نئو امپرسیونیسم است و من گاهی که سعی می کنم درباره تابلوهای جذاب اتاقم توضیح دهم خودم هم باوری می شود که بله حتماً حق با اوست، او فارغ التحصیل است.
خانم دکتری در شبکه سوم می گفت هرکس روزی 450 گرم هویج پخته بخورد شاید کمتر از دیگران سرطان بگیرد.
این را بعضی از خود ژاپنی ها هم گفته اند.
لذا هرشب مادرم برایمان هویج می پزد و من شبی 450 گرم هویج پخته می خورم. چون به نظر من سرطان بدترین چیز دنیاست.
استادمان سر کلاس می گوید که شما باهوش ترین آدمهای کشور هستید، و من هم همه چیز را خیلی خوب می فهمم.
همه می دانند که دانشجویان آدمهای اندیشمند و متفکری هستند و من متفکری اهل نظر هستم.
من در مجلات بسیار معتبر خوانده ام که بحرانی ترین مساله آسیا در قرن حاضر وضعیت زایمان خرسهای پانداست.
من یک پاندای بزرگ ماده را به دیوار اتاقم آویخته ام.
دانشجوها خیلی کار می کنند. کلی نشست برگزار می کنند، مجله چاپ می کنند، درباره مدارهای مجتمع فکر می کنند، درباره کلنگ ها فکر می کنند و خیلی کارهای جالب دیگر.
اگر من در کره جنوبی دانشجو بودم، انگاه می دانستم که همه بدبختی ها زیر سر امپریالیسم غربی است و حسابی مبارزات میکردم.
اگر در کره شمالی دانشجو بودم، می دانستم که این بدبختی ها همه تقصیر سوسیالیسم جهانی است و مبارزات می کردم.
آری من دانشجو ام،
من شماره دانشجویی دارم....
پس هستم
....ما چقدر خوشبختیم.
امروز چه روز خوبی است....
آسمان چقدر زیباست...
*************************************
و بالاخره یک روز، روز خیلی بدی بود.
با وجود اینکه آسمان هنوز رنگی آبی داست و بئلینگ بازی قشنگی بود.
آقای راننده تاکسی از زندگی توی این "خراب شده" می نالید.
اسکلت کوچکی که به آینه تاکسی آویزان بود، تکان تکان می خورد
.آقای راننده می گفت که تا همین چند سال پیش اگر یک مادر و دختر را در بزرگراه مدرس زیر می گرفته، فقط باید 6میلیون تومان دیه می پرداخته، و گفت که این روزها زندگی خیلی سخت تر شده است.
و من یاد گرفتم معادل ریالی ام در بهترین شرایط روی خط عابر پیاده حداکثر 9 میلیون تومان بیمه شخص ثالث از بیمه البرز است که شرکت بیمه آن را تماماً پرداخت میکند و محاسبه کردم که دختر ناصر خان چند بار می تواند مرا روی خط عابر پیاده دقیقاً زیر بگیرد وهمچنان کلکسیون پروانه داشته باشد....
این خیلی بد بود، خیلی بدتر از بحذان خرسهای پاندا در چین...
اما همه در این باره چیزی نمی گویند.
ممکن است همین امروز کمی عصبی باشد، اگر کفش پاشنه بلندش از روی پدال بلغزد،...
خدای من...
عصر ارتباطات و قرن الکترونیک برای همیشه به پایان می رسد...
اپل چه ماشین زشتی است...
وقتی از زیر به آن نگاه کنی..
.9 میلیون تومان چقدر کم است....
ای کاش من هم یک اپل بودم.
**************************************
همه می گفتند که باید پیش یک روانشناس بروم تا حالی ام کند که زندگی اینطوری نیست.
آقای روانشناس که عینک خنده داری داشت، به من بلند بلند خندید و من هم درست مثل دیگران به عینک خنده دار و سبیلی که نداشت نخندیدم.
او به من اطمینان داد تا نگران هیچ چیز نباشم و همه چیز تحت کنترل است.
همه آدمها در یک سنی اینگونه می شوند.
این حالتی گذرا است و خیلی زود همه چیز خوب می شود.
گفت که پسر خیلی باهوشی هستم ولی اصلاً نباید به چیز های بد فکر کنم.
گفت که باید به آرزوهای زیبا بیندیشم تا مثل او زندگی موفقی داشته باشم.
حتی از کتابهای مشهور مثالهای خوب برایم زد و یاد گرفتم که مرکب های زیبا، حریر نازک، مشک های خشبو، زنان جوان، صندلهای هندی، قالی ایرانی و کنیزکان سیه چشم بهتر است یا کنج عزلت گرفتن و فکر های صد تا یه غاز کردن.
و اینکه من الان باید بنشینم و با اینترنت کارهای اساسی بکنم نه اینکه در باره مردن واینگونه اباطیل فکر کنم.
در آخر هم یک شعر خیلی خوب به من یاد داد:
"زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست پسرم".
روانشناسان همیشه راست می گویند و من مثل همه کسانی که روانشناسان خردمند به آنها کمک کرده اند با خرسندی به زندگی موفقیت بار خود بازگشتم.
**********************************
من زندگی را با پوست کثیفش، نشسته گاز می زنم.
همه می گویند، این طور بهتر است...
==================================
با تشکر از احمدعلی که زحمت تایپش رو قبول کرده بوده بود.
دوستک دزد.
سلام
به نظر من که توافق نامه پاریس یک پیروزی بزرگ بود. حالا هرکی هرچی می خواد بگه.
دوستک

شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۳

انگار مد شده اینجا ! پس من چی؟

آری ...
ديشب از اشک هايم پرسيدم
و آنها هم گفتند که دوستت دارم.

سلام
ش.آویخته من رو آقا خطاب کرده (آقای دوستک عزیز) که باعث می شه من احساس کنم بیشتر از اون چه که فکر می کردم به من نزدیکه ولی مرجان کاویان رو نمی شناسه به هر حال من فکر می کردم این افراد ناشناس با این نام و نشون گنگ قصد خراب کردن وبلاگمون رو دارن ولی حالا دیگه این جور فکر نمی کنم اگه قبلا هم برام مهم بود که بشناسمشون برا همین بود.
"Maryam Saeedi" "Mohammad Seddigh" "Mohammad Seddighshamsi" "Leili Tafaghodi" "Ali Mehrizi" "Mohammad Moeeni" "Atefe Mohajeri" "Neda Noroozi" "Mojtaba Araghi" "Aziz Ashofte" "Aziz Ashofteh" "Hasan Eshraghi" "Hosein Parsa" "Ailar Pourmohamad"
اما نکته قابل توجه لیست بالاست که یوزر و پسورد رو در اختیار دارن. m_seddigh@yahoo.com ایمیل من نیست و hp_ir@yahoo.com یک ایمیل حک شدس.
اینجا فقط اسم ها رو نوشتم چون شاید کسی نخواد ایمیلش پابلیش بشه.
به هر حال این دوستان ناشناس هرکی هستن امیدوارم غریبه نباشن و قدمشون روی چشمهای ما.
دوستک

جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۳

سلام عليکم و عليکن جميعون و جميعات

چند تا نکته:
۱- خيلي وقت بود اينجا ننوشته بودم. حس جالبي دارم.

۲- سرور خودم حاج حسين!
من خيلي خوشحالم که حرفهاي کاملاْ جدي من باعث فرح و شتدي تو شده. شما خوش باش، ما برات معلق هم مي زنيم، بندري مي رقصيم، حتي ممکنه براي خوشي شما و بقيه دوستان زن هم بگيريم!

۳- اميدوارم با توجه به مطالب گفته شده، همه صد نفري که گير سه پيچ داده بودن که هم «ش.آخته» و هم «ش.آويخته» و هم «عاشق متنفر» من هستم، پي به اشتباهشون برده باشن.

اين دوستان هرکي هستن، بايد به حق ناشناس موندنشون احترام گذاشت. با وجود اينکه خيلي تابلو هستن...

۴- رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند...


التماس دعا
يا حق
احمدعلي

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۳

سلام
*****
چیزی که گفته بودم دلم می خواهد اینجا بنویسم آماده است.حیف که بحث های اینجا خیلی مهم و جدی است و دلم نمی خواهد وسطش پارازیت بدهم.
*****
هیچ چیز در دنیا لذت بخش تر نیست از اینکه احمد علی روبرویت نشسته باشد و جیز و پر بزند که بروی پیش خانم دکی کاویان !
من به خودش هم گفته ام. نفی اش نمی کنم. اما الان یقین دارم که اگر هم مشکلی هست ، با دستهای خودم حلش خواهم کرد.
من را انذار داد از اینکه تا یک سال دیگر دیوانه خواهم شد.
*****
دیوونه دیوونه!
دیوونه شو دیوونه!
..
دنیا و قیل و قالش
غصه رو بی خیالش
دیوونه رو نگاه کن
ببین چه خوبه حالش
دیوونه غم نداره
هیچ چیزی کم نداره
قلبش و حرفش یکیه
دیوونه شو کی به کیه!
*****
البته که این فقط یک ترانه احمقانه است. ولی اگر در دنیا چیزی به اسم عشق وجود داشته باشد، بیشتر به حماقت نزدیک است تا عقلانیت.
محکوم کردن هر احساس قشنگی به خاطر احمقانه بودنش، حماقتی بس عظیم است.
*****
حسین پارسا

چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۳

آخرین سیگاری که با هم کشیدیم
خوب یادم هست
تو پشت به پنکه نشسته بودی
و من روبروی تو،
آنوقت، تمام دود سیگارت بر جانم نشست
.
.
.
از آن روز
دیگر سیگار نکشیدم....
ش. آخته
اگر کسی تو هویت من شک داره

نام: ش.
نام خانوادگی: آویخته
شماره شناسنامه: 666
صادره از: محشر
متولد: مهشد
شماره دانشجويي: ฒฐฐหฬฮะ
شغل: دانشجو
رشته: عاشقی
گرايش: شکست خوردگی
وضعيت تاهل: خوشبختانه مجرد
نام مستعار: اوزون برون
اين لقب روهم تو به من دادی، یادته؟
به هر حال اگه کسی بازم راجع به من اطلاعات مي خواد ميتونه به من ميل بزنه
sh.avikhte@gmail.com
سلام
در جواب آيلر بايد بگم اولا يوزر و پسورد اين بلاگ يه چيزه
ثانيا من فکر نميکنم کسی تو هويت من شک داشته باشه ولی جهت اطلاع سرکار می گم :
نام: محمد
نام خانوادگی: صديق شمسی
شماره شناسنامه: 3060
صادره از: مشهد
متولد: مشهد
شماره دانشجويي: 79139203
شغل: دانشجو
رشته: برق
گرايش: الکترونيک
وضعيت تاهل: متاسفانه مجرد
نام مستعار: دوستک
اين لقب روهم علی به من داده به هر حال اگه کسی بازم راجع به من اطلاعات مي خواد ميتونه به من ميل بزنه.
seddighshamsi@yahoo.com
دوستک
همین که تصمیم گرفتم بیام و اینجا بنویسم تمام مقدساتم رو زیر پا گذاشتم، چه برسه به تقدسه یک اسم!
تازه کلی احساس پشت این آویختگی خوابیده که اگه می فهمیدی ... حال و روز من و تو بهتر از این بود ای یار!
این مرجان کاویان دیگه چه صیغه ایه؟ فحشه جدیده؟
آقای دوستک عزیز من نه عاشقم و نه متنفر
ش. آویخته

سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۳

این دیگه چه وضعیه؟ آدم نمیتونه یه امضای خصوصی داشته باشه؟ خدا از سرت تقصیراتت نگذره ای عاشق متنفر....... بنده این امضا رو بعد از کلی فکر ساختم که باهاش حرفای دلم رو بنویسم. هیچ علاقه ای هم ندارم که شخصیتم مرموز باقی بمونه. حالا این جناب متنفر اومده و بنده رو به تمسخر گرفته و زیر نوشته هاش "ش. آویخته" می نویسه. آقا / خانم عزیز این امضای بنده "ش. آخته" خیلی برام مقدسه... لطفا رعایت فرمایید!!!
ش. آخته
سلام
اینو برا عاشق متنفر میگم بقیه به خودشون نگیرن.
اینو از احمدعلی قبول کن که تا وقتی به احساست نسبت به یک نفر اعتراف نکنی نمی تونی اصلاحش کنی.
این فایده نداره که ازش متنفر باشی و بعد بگی نه من عاشقشم. این جوری فقط خودتو می خوری و کارت به مرجان کاویان می رسه.
پیرامون اسارت بشری:میلدرد
سلام
1- سلام کپی رایت هیچکی نیست.
2- دکتر وثوقی امروز ما رو گذاشته سرکار. حقوقم نمی ده. از صب ساعت ده و نیم تا نیم ساعت آینده. به قول محمد سی پی یو، رم و هارد که نداره فقط کیس و مونیتورش قشنگه.
3- راجع به ضمیر "یم" هر کی هرچی مزخرف می خاد بگه من که گوش نمی دم.(ولی شاید خوندم)
4- الک صنعتی درس قشنگیه اگه امتحان نمی داش.
5-حافظ بخونین خوبه.
خدافظ.
دوستک
سلام
امروز تصادفا یک اتفاق جالب افتاده. اگه به دو تا پست قبلی نگاه کنید (یه کم دقیق تر) تاریخ پابلیش شدن آنها در یک روز یک ساعت وحتی یک دقیقه است. وقتی که من اون پست رو می نوشتم تو سایت برق بودم. به دقت همه رو دیدم غیر از حسن اشراقی که تازه وارد سایت شده بود فرد مظنون دیگه ای نبود.
نتیجه اینکه ش. آویخته یا برقی نیست یا دانشگاه نمیاد و از خونه پست می نویسه اونم ساعت 10:38 صبح که فقط از یک عاشق متنفر بر میاد که این کار رو بکنه.
پس یا ش. آویخته و عاشق متنفر هردو یک نفرند یا باید تو دانشکده های دیگه دنبالشون گشت.
دوستک
وقتي که تنهايي و زندگي تورا تنها ساخته است، همواره مي تواني به شلوغي شهر پناه بري.وقتي انديشناک گشتي ، با همه شتابها و سروصداها. من ميدانم شلوغي شهر به نظر کمک کننده مي آيد.فقط به موسيقي ترافيک شهري گوش بسپار و لحظه اي در پياده رو درنگ کن. همانجا که تابلوهاي نئون زيبا به نظر مي رسند.تو چه طور مي تواني اين مناظر را از دست بدهي. نورها آنجا بسيار خيره کننده ترند. تو مي تواني تمام آشفتگي هايت را فراموش کني. تمام غمهايت را.پس به شلوغي شهر برو. همه چيز بزرگتر وعالي تر خواهد بود. وقتي در شلوغي شهر هستي جاي بهتري براي اطمينان خاطر وجود ندارد.همه چيز منتظر توست.گوشه گيري نکن و اجازه بده مشکلاتت تورا احاطه کنند.نمايش هاي سينمايي هستند.شايد تو جايي هاي کوچکي را براي رفتن بشناسي که هرگز نمي بندند.فقط به ريتم مهربان ستارگان برجسته و درخشان گوش بسپار. تو حتي قبل از آنکه شب تمام شود با آنها خواهي رقصيد. دوباره خوشحال.پس به شلوغي شهر پناه ببر. جايي که همه چراغ ها روشن ترند. امشب منتظر تو اند. تو حالا بهتر خواهي شد.تو ممکن است فرد مهرباني را پيدا کني که کمکت کند و تو را درک کند. شخصي که عيناً مانند تو باشد. کسي که به يک دست مهربان نياز دارد تا آنها را راهنمايي کند. خب شايد من تو را آنجا ديدم. ما مي توانيم همه مشکلات تو را فراموش کنيم. تمام غمهايت را.بنابراين به شلوغي شهر برو . وقتي تو در مرکز شهر هستي همه چيز مهمتر جلوه مي کند. حتي يک دقيقه هم صبر نکن. همه چيز منتظر توست.
دوستک
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی می خواستم لیکن طلاق افتاده بود

الهی خیر نبینی!
ش. آویخته

شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۳

سلام
آسایش دوگیتی تعبیر این دو حرف است
یک آفتابه پر یک مستراح خالی
حافظ
********************
عیدتون مبارک می خواد امروز باشه یا فردا یا پس فردا
این رمضون هم تموم شد و سر ما از همیشه بی کلاه تر موند. خوبه که حداقل دوستان مارو دعا کردن.
دوستک
سلام
*****
ماه رمضون هم تموم شد. من كه ميگم امروز عيده. حالا هركي هر چي ميخواد بگه.
*****
بعضي آدمها هستند كه خودشان را تافته اي جدا بافته از آدمهاي ديگر مي دانند. البته منظور من از آدمهاي ديگر، تك تك آدمهاي دور و بر ما ( از باهوشترين آنها بگير تا خنگترين آنها و خلاصه تمام انسانهاي اطراف بدون هيچ گزينشي) در اين تافته ،شدن شركت دارند.
خلاصه بعضي ها تصور مي كنند كه در دنيا يك حقيقت پنهان و رمزآلود هست كه غير از آنها و البته چند تا از دوستان خاص آنها، هيچ كس ديگر به آن حقيقت توجه ندارد و اصولا علت خاص شدن آن دوستان برايشان همين بوده است.( احتمالا) به هر حال من الان تقريبا يقين دارم كه در پشت دنيا ، هيچ حقيقت رمز آلود و خفني نيست كه بعضي ها به آن توجه بكنند و بعضي ها به آن توجه نكنند.
شايد روايت بهتر اين است كه زندگي شبيه يك منشور باشد. منشوري با هزاران هزار وجه. هر كسي از آن وجوهي را مي بيند . ولي به هر حال در داخل منشور حقيقت پنهاني نيست. حقيقت همان چيزهايي است كه بيرون منشور هست. به آن تابيده مي شود و منشور هم آن را منعكس مي كند درون چشم ما.
بنا بر اين قطعا همانطور كه هيچ آدمي نمي تواند تمام وجوه منشور را ببيند، هيچ آدمي هم نمي تواند هيچ وجهي از آن را نبيند و خلاصه از اين منظر همه آدمها با هم برابرند.
*****
مدتي است كه هيچ نوايي جانم را ننواخته است. دلم لك زده است براي گل صد برگ . با واكمن عليرضا. با ولوم تا آخر زياد.
*****
مدتي هم هست ضمنا كه زندگي دوباره احمقانه و مزخرف و لجني شده است. البته درست تر اين است كه بگويم كه من اصلا نمي دانم كه احمقانه چيست و اصلا نمي دانم كه مزخرف چيست و اصلا نمي دانم كه لجني چيست.
*****
زندگي مي كنيم و به يكديگر عشق مي ورزيم
به يكديگر عشق مي ورزيم و زندگي مي كنيم
و نمي دانيم كه زندگي چيست
و نمي دانيم كه عشق چيست
و نمي دانيم كه نور چيست

پل الوار( اگر درست يادم مانده باشد)
*****
حسين پارسا

چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۳

پی نوشت :
همتونو تک تک دوست دارم....
از همتون دوتا دوتا متنفرم............
عاشق متنفر
نیامده ام بشنوم
نگفته هایت را می دانم
قصدم پس گرفتن گفته هایم نیست
بگذار خاموشی
پل نشکسته میان ما باشد.
.......................................
حتی اگر نباشی
نامت
در سررسید کوچک من هست
با یک شماره
که دیگر
شوق جواب ندارد.
ش. آخته

سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۳

"We Must be nude all the time"
وقتی این جمله تو گوشم زنگ میزنه دیگه هیچی نمیفهمم. فقط باید اون کار احمقانه رو انجام بدم.
ش. آخته

دوشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۳

سلام
*****
احتمالا دلم میخواد یه چیزایی اینجا بنویسم تحت عنوان " آسیب شناسی مراسم ویژه احیای شب قدر" . البته خوب هنوز مطلب رو کاملا جمع و جور نکردم. به هر حال در اولین فرصت.
*****
قرآن به سر که تموم شد، آقا شیخ گفت: حالا خودتون رو با خدا تنها می گذارم که با همین حال خوشی که پیدا کردین ، هر چی دلتون می خواد از خدا بخواین.
من هم با تمام صداقتی که داشتم گفتم:
خدایا شر این آخوندها رو از سر این مملکت بکن.
تقصیر خودش بود. می خواست تنهامون نذاره....
*****
من فکر می کنم که یه آدم عارف، علی القاعده، هیچ دعایی رو بیشتر از دعای جوشن کبیر دوست نداره. توی این دعا فقط و فقط خدا هست. هزار تا صفت برای خدا.
مثل اینکه یه روز یه عاشق بشینه و پیش خودش خوبیهای معشوقش رو لیست کنه:
چشمهاش قشنگه، قدش بلنده، مهربونه، با هوشه، وظیفه شناسه، .....
*****
دوستک از من خواسته که اینجا یه بحث راه بندازم.
شرمنده.
اصلا حال و حوصله این صحبتها رو ندارم.
*****
کتاب سنت و سکولاریسم رو اگه وقت داشتین بخونین. کتاب خوبیه.
*****
دکتر سروش تو این کتاب میگه:
بزرگترین کشفی که پیامبران کردند این بود که چیزهایی که خوبند، مورد رضایت خدا هم هستند و چیزهایی که بدند، مورد رضایت خدا نیستند. یعنی بین عقل و دین انطباق کامل هست و انطباق مبارکی هم هست.
اما در جواب این سوال که پس حالا که اینطوری است چه نیازی به دین هست؟ می گوید:
عقل مانند چشم است و دین مانند چراغ. اگر چراغ باشد ولی چشم نابینا باشد چیزی دیده نمی شود. درست همانطور که اگر چراغ خاموش باشد ولی چشم بینا باشد. فرایند دیدن فقط وقتی کامل می شود که هم چراغ روشن باشد و هم چشم بینا باشد.
مثال فوق العاده هوشمندانه ای است. ایول
*****
حسین پارسا

یکشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۳

يه روز از يه ترکه می پرسن دو دو تا چند تا می شه ؟
ميگه چهار تا و جوک رو خراب می کنه.
دوستک
يه روز از يه ترکه می پرسن دو دو تا چند تا می شه ؟
ميگه چهار تا و جوک رو خراب می کنه.
دوستک

جمعه، آبان ۱۵، ۱۳۸۳

دهان یار که درمان درد حافظ داشت
فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود
***
بابا French kiss هم حدی داره دیگه
Miss Irresistible!

سه‌شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۳

سلام
*****
اه, پس بالاخره دوزاریتون افتاد.
*****
حوصله چرند گفتن ندارم بنابراین میرم سر اصل مطلب.
*****

انتخاب سوره حمد برای خوانده شدن در نماز
من فکر می کنم که انتخاب سوره حمد, انتخاب کاملا به جا و درستی است. علتش هم این است که در واقع در این سوره, یک مسلمان تمام آرمانها و اهدافش را کنار هم و در یک مجموعه ذکر می کند:
1- به نام خدا شروع کردن هر کاری
2- شکر گزار بودن در برابر خدا و فقط در برابر خدا
3- به یاد داشتن اینکه خدا بخشنده و مهربان است و اینکه رحمتش دو جلوه عام و خاص دارد
4- یاد مرگ و روز قیامت و کلا اینکه بالاخره آن دنیا باید حساب پس بدهیم
5- فقط خدا را بپرستیم و فقط از خدا یاری بجوییم( در مقابل مال پرستی و مقام پرستی و ....)
6- خواستن از خدا برای اینکه ما را به راه راست هدایت کند.
7- در نهایت یافتن جایگاه خود. آیا ما جزو کسانی هستیم که به ما نعمت داده شده؟ جزو کسانی هستیم که بر ما خشم گرفته؟ جزو گمراهانیم؟
بنابراین همین 7 آیه , که یک مسلمان آن را در شبانه روز حد اقل 10 بار می خواند( 5 نماز هر نماز دو رکعت) باعث می شود که روزی 10 بار از خودش این سوال را بپرسد که من بالاخره امروز نسبت به دیروز پیشرفت داشتم یا پسرفت.
*****
حسین پارسا
دیگه باورم شده که هممون داریم بزرگ می شیم.
شاید هممون یه جوراییی داریم وارد یه فاز دیگه می شیم.
امیدوارم با هم بودنمان مانع با همه بودنمان نشود. لذت در جمع بودن (چیزی مثل افطاری دیشب در چیتگر) چیزیه که من تو هیچ رابطه فردی پیدا نکردم
همتتونو دوست داشتم و حالا همتونو دوتا دوتا دوست دارم.
می فهمی یعنی چی؟
Mr. Irresistable

دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۳

یه واقعیتی هست که بعضی ها بهش می خندن البته خنده هم داره.
یه روز سه نفر شامل یه ژاپنی، یه چینی و یه ایرونی تصمیم می گیرن باهم برن چیتگر به صرف افطار!
بعد شروع می کنن راجع به خودشون صحبت کردن. اول ژاپنی می گه تو کشور من %10 آدما باهوشن و %90 عادی چینی می پرسه پس چه جوری اینقدر پیشرفت کردین؟ جواب می ده چون اون %10 باهوش افراد عادی رو مدیریت می کنن.
چینی میگه تو کشور ما آدم باهوش نداریم. ایرونی می پرسه پس چی کار می کنین؟ جواب می ده: اینقدر آدم سر هرکاری می ذاریم تا مطمئن شیم کافیه.
ایرونی می گه تو مملکت من %90 آدما باهوشن و %10 عادی. اون دوتای دیگه می گن پس چرا عقب موندین؟ جواب می ده چون اون ده درصد بقیه رو مدیریت می کنن.
اما واقعیت چیز دیگریست.
واقعیت اینه که اون نود درصد همه شون همدیگه رو می خوان مدیریت کنن. گله گوسفند ایران کم و چوپون زیاده. خب آشپز که دوتا شد آش یا شور می شه یا بی نمک. هر کس دو کلاس ام بی ای خونده یا نخونده فکر می کنه مدیره و شاید واقعا تو ژاپن مدیر باشه ولی تو ایران باید نقش گوسفند رو بازی کنه.
سلام
این عاشق متنفر کم بود که یه ش. آخته هم بهش اضافه شد. فکر می کنم بتونن زوج خوبی رو تشکیل بدن. به هر حال خونه ما که پیغام گیر نداره.
ما هم از فردا با یه اسم جدید حرفهای این جورکی بنویسیم.
بگزیم! به هرحال امیدوارم همه رو امروز چیتگر ببینم.
فعلا-دوستک

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes