دوشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۳

ماییم و یک جرعه نفس
همین عزیزم ما رو بس
از همه عالم بیخیال
ماییم و عشق و شور و حال
کلبه درویشی داریم
یه عشق آتیشی داریم
ماییم و یک سفره نون
به زیر سقف آسمون
ماییم و یار مهربون
همین زیاد از سرمون

!!!
لعنت به همه شماها (غیر از حسین آقا)!
خجالت بکشین...این وبلاگ تار عنکبوت بسته.
چرا هیچکس هیچی نمیگه؟
شماها هیچکدوم مشغله فکری ندارین؟ حرفی ندارین که برای بقیه بزنین؟ هوس نکردین به کسی بد و بیراه بگین؟ داد بزنین؟

من شاکیم.

احمدعلی

شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۳

حقيقتاً ما سه تا مثل گوشت بوديم تو شله زرد با اون قيافه.

چهارشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۳

آخییییییییییییییییییییییییییییییییییییییش!

راحت شدم!

********************************
بالاخره این ترم لعنتی هم تموم شد.
**********************************
این مژده رو بهتون می دم که تصمیم گرفتم از این وبلاگ به عنوان وبلاگ شخصی خودم استفاده کنم. البته مزیتش اینه که همه می تونن توش بنویسن.
کسی که ادعایی نداره؟
**********************************

آدم باید به رضای خدا راضی باشه. اما اصلا معنی اش این نیست که حق نداره حد اکثر تلاشش رو برای رسیدن به چیزایی که دلش می خواد به اونا برسه رو بکنه. حتی اگه یقین داشته باشه که خدا راضی نیست.

اگه راضی نباشه، باید جلوی آدم رو بگیره
مگه نه؟

***************************

حسین

یکشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۳

When you have a big problem, don't say:

" God , I have a big problem"
say:

" Hey problem, I have a big God"

never forget that.


******************8
Hossein

شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۳

الان اگه اون مسخره بازی احمقانه رو راه ننداخته بودیم، من پیش داداشم بودم.

حسین
سلام
من یه پیشنهاد دارم.
میگم یه عده آدم پایه بشن که مسئولیت نوشته های بلاگ رو توی یه روز معین به عهده بگیرن.
مثلا اگه من شنبه رو قبول کردم ، حتما شنبه بیام، با یه موضوع فرضی که توی ذهنمه موضوع بلاگ در روز شنبه رو به عهده بگیرم(بدون اعلام رسمی اون) والبته هر کس دیگه ای هم که در روز شنبه هر چی نوشت ، وظیفه منه که به موضوع توی ذهنم یه جوری ربطش بدم.

دعوای با حالی میشه (می تونه بشه)!

حسین

چهارشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۳

کاملاً جدی تر، و کاملاً تر خطرناک تر:
-الو، سلام!
-سلام بابا. باز زنگ زدین مجبورم کنین زن بگیرم؟
-ها؟ مگه امتحانات تموم شده؟

...
!!!
نخند بدجنس...سر خودت هم میاد!

احمدعلی

*دوستان عزیز، دقت داشته باشین که من این دفعه که رفتم مشهد دیگه عمراً نمیذارن مجرد برگردم.
برای دفعات آخر میتونین به این موجود nonlinear نگاه کنین.

دوشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۳

کاملا جدی:
آقای حسنی در اظهارات جدیدی در مورد فیلم مارمولک گفته اند:
چند وقت پیش هم که عوامل مزدور می خواستند وجهه روحانیت را خراب کنند، تصویر ایشان را به شکل یک تمساح کشیده بودند. من نمی دانم چرا این عوامل مزدور برای نیت های پلیدشون ، مدام سراغ مار و مارمولک و تمساح می روند، حتما اینها حیوانات استراتژیکی هستند.

یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۳

کاملاً جدی:
آيت‌الله مشكيني بازگشايي مجلس هفتم را مورد اشاره قرار داد و افزود: بازگشايي مجلس هفتم را به خود مجلسيان كه مورد اعتماد ميليون‌ها مسلمان پايبند به دين و قانون قرار گرفته‌اند و رهبر معظم انقلاب تبريك مي‌گويم و تشكر ويژه از حضرت بقيه‌الله (عج) دارم كه وقتي هفت ماه پيش در شب قدر فرشتگان الهي ليست اسامي نمايندگان مجلس هفتم و نام و آدرس آنها را به حضرت دادند حضرت هم همه‌ي آنها را امضا كردند.

گويا

*من تا حالا فکر می کردم فقط قيافه مشکينی شبيه بزه.
حالا فهميدم که نه...

جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۳

نشسته بودم تو سایت.یکی از بچه ها داشت تو orkutپروفایل یکی دیگه که الان امریکاست رو نگاه میکرد.
به تعجب گفت: احمدعلی! بیا ببین این یارو یکی از رفقاش براد پیته!
من تا اومدم بگم آخه شنگول! یکی با اسم اون الکی رجیستر کرده، یهو گفت : بابا این خیلی خفنه! براد پیت فوتبالیسته ها...!

و من سوسک شدم.
شماها تو مشهد دیگه چه دسته گلی به آب دادین؟
اراذل...
آقا من اعتراض دارم! من شاکیم! به خاطر دو تا چیز:
1- چرا من هرچی اینجا می نویسم، شماها می فهمین کی نوشته! خوب من که اسممو نمی نویسم.اینقدر لحنم تابلوه؟
جون من بذارید لذت ناشناس بودن رو درک کنم!

2- به نظر شما چرا یه دانشجوی سال چهار برق باید بدونه که :
"قبل از پیامبر، کدام قبایل قحطانی(؟!) به کدام مناطق مهاجرت کردند و دلیل(!!) مهاجرت آنها چه بود؟" (سؤال امتحان تاریخ اسلام دیروز)
نه انصافاً خودتونو بکشید...حتی اون مجتبای منطق السلطنه هم عمراً بتونه برای این دلیل پیدا کنه!(میگی نه، بسم الله...)

لعنت بر اون...
(حالا اگه فهمیدین من کیم!؟)


پنجشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۳

دیروز بعضیا که نمی گم کیا !!! گند زدن به آژانس وصال(مشهد) که برای بلیط گرفتن رفته بودیم اونجا...
من که اونجا نبودم!!!!!!!!!
ما واقعا یک مشت اراذل و اوباشیم.........
لیلی

چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۳

سلام
می خوام اون بحث قدیمی رو ببندم.
من با وجود اینکه کاملا معتقدم انسان موجود پلیدیه، ولی کاملا هم معتقدم که نسل بشر نهایتا رستگار میشه!!!!!!!!

خیلی جالبه نه؟ تناقض به این بزرگی تا حالا دیده بودین؟

علتش ساده است . من میگم بشر رستگاره ، چون خدا خیلی مهربونه!!

حسین
یه روز به یه بنده خدا میگن با "بالش" جمله بساز.
میگه : یه روز من یه پرنده دیدم ، یه تیر زدم به بالش!
میگن با این بالش نه با اون "بالش"!
میگه: یه روز من یه پرنده دیدم یه تیر زدم به اون بالش!!
میگن اه ! نخواستیم با بالش جمله بسازی با "تشک" جمله بساز.
میگه : یه روز من یه پرنده دیدم ، الان توشکم که به این بالش تیر زدم یا به اون بالش!!!

حسین پارسا
سلام
یادمه من هم یه وقتی همین مشکل رو داشتم. یعنی به محض اینکه از تهران برمی گشتم مشهد و پامو می ذاشتم تو خونه حس می کردم اومدم توی جمعی که هیچ جور تفاهمی باهشون ندارم . انگار اونا فارسی حرف میزدن و من آنگولایی!!
من چون همیشه همه حرفامو به مامانم میگم طبیعتا همین رو هم به مامانم گفتم. مامانم معتقد بود که این خاصیت جوونیه. شاید براتون جالب باشه مامانم گفت موقعی که خودش این مشکل رو با مامان و باباش داشته ، همیشه فکر می کرده که بچه هاش رو یه جوری تربیت می کنه که این اختلاف نظر ها رو با اونها نداشته باشه. و خلاصه الان کلی تعجب می کنه از اینکه همون مدل اختلاف ها رو با من داره.
به هر حال به من گفت دو سه سال دیگه مشکلت حل میشه. من هم الان نمی خوام بگم مشکلم حل شده ولی حد اقل حالا میتونم از زاویه دید اون هم به جریان نگاه کنم . یا قانعش کنم که بزرگ شدم و خودم
صلاحیت دارم تصمیم بگیرم یا واقعا قانع بشم که تصمیم درست همونه که مامانم میگه.
البته یه خورده هم بستگی به تصمیمی که قراره گرفته بشه داره. بعضی وقتها من هم مثل احمد علی عمل می کنم. ولی همیشه کاملا توجیهش می کنم و مطمئن از اینکه کاری که می خوام بکنم برام بهتره.

به هر حال همه این دعواها یه روز تموم میشن. باید صبر کنیم که زمان بگذره
؛)

حسین
لیلی!
من این مشکل رو به روش خودم کاملاً حل کردم.
روش خوبی نیست.اصلاً برای تو توصیه نمی کنم.ولی میگم.
روش من استقلال مطلقه.بی توجهی.من در مورد هر مسأله ای با مامان و بابام مشورت می کنم.ولی آخرش بدون توجه به اینکه اونا چی گفتن،حرف حرف خودمه.شده که با این کار علاوه بر فریاد بابام، گریه مامانم رو هم درآوردم.ولی بدون شک نتایج فوق العاده ای گرفتم.یعنی شکاف بین نسلها کاملاً از بین رفته...نه...تبدیل شده به یه دره که یه پل محکم محبت رابط دو طرفه، ولی هرکدوم از دو طرف مستقل عمل می کنه.

گفتم که...این روش رو به خصوص به یه دختر پیشنهاد نمی کنم.
آخر و عاقبتش همیشه معلوم نیست.

سه‌شنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۳

سلام
اینجا جایی برای غر زدن هم هست؟؟؟؟؟؟
شما وقتی نظرتون با مامان باباتون کاملا متضاده چه کار می کنین؟ نگید که میشینید مثله دوتا نه ببخشید سه تا!!! آدم عاقل و بالغ با هم گفتگو می کنید؟
شکاف بین نسلهامی تونه بزرگتر از شکاف بین تمدنها!!! باشه که با گفتگو حل بشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من وسط این شکاف افتادم، هر کار میکنم نمیتونم تکون بخورم، کسی هست کمک کنه؟
لیلی


سلام
اینجا جایی برای غر زدن هم هست؟؟؟؟؟؟
شما وقتی نظرتون با مامان باباتون کاملا متضاده چه کار می کنین؟ نگید که میشینید مثله دوتا نه ببخشید سه تا!!! آدم عاقل و بالغ با هم گفتگو می کنید؟
شکاف بین نسلهامی تونه بزرگتر از شکاف بین تمدنها!!! باشه که با گفتگو حل بشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من وسط این شکاف افتادم، هر کار میکنم نمیتونم تکون بخورم، کسی هست کمک کنه؟
لیلی


دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۳

سلام
در واقع می خوام به نوشته چند روز پیش این وبلاگ اعتراض کنم.
ما آدمهایی بودیم که وقتی اومدیم به این دانشگاه ، دلمون می خواست دوست داشته باشیم .بنابراین فقط وفقط به همین دلیل همدیگر رو دوست داشتیم. برای دوست داشتنمون هم به همدیگه تضمین ندادیم، یک پیمان نانوشته بین ما وجود داشت.
اما اگر بعضی ها نتوانستند به این پیمان پایبند بمونن(عده ای نتونستند دوست داشتنشون را به طور مساوی تقسیم کنن، عده ای جمع های بهتری پیدا کردن،عده ای اصلا بهشون خوش نمی گذشت ول کردند رفتند، عده ای به دلیل فاصله مکانی دور موندندو....) به هر حال اگر دقت کنیم می بینیم که هر کدوممون توی یکی از این عده ها بودیم .یعنی در واقع هممون اون قانون رو زیر پا گذاشتیم.
اما این هم اصلا چیز بدی نیست. ما ها از وقتی اومدیم دانشگاه تا حالا حسابی بزرگ شده ایم و مسلما هنوز به زمان خیلی بیشتر از این حرفها برای بزرگ شدن نیاز داریم.
به هر حال دیر بزرگ شدن یا حتی بزرگ نشدن نشونه بی جنبگی نیست.
بعدش هم تو این وبلاگ تقریبا فقط من و احمد علی چیز می نویسیم که تا حالا پرونده خصوصی سازی نداشتیم.
ضمن اینکه من نمی فهمم چرا توی یه گروه چند نفر حق ندارن با هم بیشتر دوست باشن. من شاید ایده زیادی از فرق با هم حرف زدن و برای هم حرف زدن نداشته باشم اما احساس میکنم برای هم حرف زدن جاش توی یه جمع کاملا خصوصیه.
********************

من اون اول هم یه بار گفتم لطفا آدمها از حق ناشناس موندن استفاده نکنن.
اگه باعث بشیم بینمون سوء تفاهم به وجود بیاد، همین دوستی مون هم خراب میشه
این خیلی مهمه که چه حرفی رو از دید چه آدمی بخونی، چه تاثیری روت بذاره و چه جوری جوابش بدی.
به هر حال من به قانون خودم پایبند می مونم

حسین پارسا

جمعه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۳

خانه خدا
اگر خداوند در محله ما خانه داشت، حتما همه شیشه های خانه اش را شکسته بودیم.

و خدا در یاد ماست
آنان که به ما لذت می بخشند و ما را سرگرم می کنند، ما را از یاد خدا غافل می کنند
و آنان که ما را می ترسانند ما را به یاد خدا می اندازند
و وقتی پولدار می شویم مواظب هستیم که یاد خدا نیفتیم
و خدا را یاد کردیم وقتی پولهایمان تمام شده بود
و خداوند مهربان و بخشنده است، البته وقتی یادش می افتیم

خدایا! باورکن
حساب بانکی مان اصلا مهم نیست
و رئیس مان که مثل سگ از او می ترسیم
و میزمان که وقتی پشت آن می نشینیم احساس قدرت می کنیم
و زنی که به او گفته ایم: تو را از خدا هم بیشتر دوست دارم
خدایا! باور کن
تنها تو را می پرستیم و از تو اطاعت می کنیم

همیشه
در روزهای آخر ماه که بدهکار می شوم
وقتی مریم مرا تهدید می کند و می گوید که مرا ترک خواهد کرد
وقتی از هواپیما جا می مانم و ممکن است به آن نرسم
وقتی مرا به دادگاه احضار می کنند
وقتی احتیاج به یک جفت شش دارم تا از حمید ده هزار تومان ببرم
وقتی از تو می خواهم که کاری کنی که مرد همسایه در تصادف بمیرد
وقتی که ماشینم را پلیس می گردد و من می ترسم شیشه های مشروب را پیدا کنند
در همه این اوقات...
خدایا در همه این اوقات به یاد توام و تنها از تو کمک می خواهم

و خدا ما را دوست دارد
جدا پنج دقیقه به کارهایی که در هفته گذشته کردید فکر کنید
و اگر شهامت دارید با خودتان تکرار کنید:
- و خدا ما را دوست دارد

و خدا را نمی بینیم
علت اینکه خداوند خودش را به ما نشان نمی دهد این است که واقعا از ما می ترسد، خودش می داند ما چه موجودات خطرناکی هستیم.

ابراهیم نبوی - گویا

چند تا نکته:
1- یکی گفته یه عده اینجا رو خصوصی میکنن و از این حرفا...
من هیچ ایده ای ندارم که این حرف یعنی چی و منظور از اون یه عده کیا هستن.
فقط به عنوان یه بلاگر با تجربه، میگم که یه موضوع خوب برای نوشتن فحش دادن به اون آدماست.ایجاد تشنج در فضای مجازی یه ایده واقعاً خوبه که تو همچین جاهایی به صورت ناشناس معنی پیدا می کنه.

2- یکی گفته چرا هیچ موضوعی نیست و از این حرفا...
به نظر من یکی از خواص جالب وبلاگ اینه که یه بیت میتونه کوچکترین ربطی به بیتهای قبل نداشته باشه.این واقعاً باعث زیبایی میشه.
نمونه کاملش غزلیات حافظ.

3- آقا ما نمردیم و دیدیم این بچه های شریف یه حرکت هماهنگ انجام دادن.
حالا درسته که اصل قضیه (زلزله) یه سرکاریه اساسیه (و به نظر من همه مون میدونیم)، ولی این اقدام (تعطیل کردن امتحانا) باعث میشه یه ذره حیثیت برای این دانشگاه خراب شده به وجود بیاد.
با اینکه به ضرر منه، ولی مورد تاییده.

احمدعلی
nemidunam cheraa har ki saaze khodesho mizane,hich mozooii be mozooe dige rabt nadare,aadam haal nemikone :)

چهارشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۳

احمدعلی از من نخواه اینجا بیام و چیز بنویسم. چون خیلی زود اینجا هم مثل گروههایی که سابق بر این داشتبم تبدیل به یه محیط خصوصی برای بعضی ها میشه. دیگه فقط اون چند نفرن که از اون محیط لذت می برن. یعنی اصلا چرا بعضیها دوست دارن که سریع هر جیزی رو خصوصی کنن. میدونی این بچه ها اصلا جنبه خیلی چیزا رو ندارن. بعد تازه فکر میکنن که چه جمع با حالی درست کردن. فکر میکنن که بقیه افراد هم از اون جمع لذت می برن. توی اون جمع فقط اون دو سه نفرن که برای هم حرف میزنن، بقیه باهم حرف میزنن. میدونی مشکل ماها چیه؟ ما خیلی کم برای هم حرف می زنیم ما همیشه فقط با هم حرف میزنیم.
در اجاقی - طمع شعله نمی بندم - خردک شرری هست هنوز؟
امضا
نامحفوظ

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes