یکشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۳

سردی دستانم از باد پاییزی نیست، از آن قلب سردی است که عاشقانه دوستت دارد.
ش. آخته
سلام
*****
يه خبر داغ خوب. البته براي برقي ها.
محمد ميرزايي هم داماد شد.
*****
يه شعر داشتيم توي كتاب فارسي دبستان كه خيلي قشنگ بود و من فكر مي كنم كه هنوزم مي تونه خيلي قشنگ باشه . البته توي قشنگ بودن يا زشت بودنش يك كمي خودمون هم دخيل هستيم.

هم تو به عنايت الهي انجا قدمم رسان كه خواهي
از ظلمت خود رهاييم ده با نور خود آشناييم ده
*****
يكي از دوستان جديدا كشف كرده كه:
خدا گر زحكمت ببند دري
ز رحمت زند قفل محكمتري

كي به كيه؟ خداست ديگه. اگه مي توني اعتراض كن. يه قفل محكمتر ديگه هم ميزنه روش.
گاهي وقتها كه مي خوام زندگي رو براي خودم شبيه سازي كنم از اين مثال( مثال خيلي غريبي هم نيست. تام هنكس يه فيلم بازي كرده با مضموني شبيه مضمون مثال من . متاسفانه اسمش يادم نيست) استفاده مي كنم:
فرض مي كنم يه روز كه نشستم عين بچه آدم دارم به كارام ميرسم، يه دست خيلي بزرگ ( با مقياسي شبيه دست گاليور به اهالي لي لي پوت) مياد و من رو از اينجا بلند ميكنه و مي بره و ميندازه توي يه جزيره بي آب و علف وسط اقيانوس. با مساحت تقريبي 100 متر مربع. خوب تا چشم كار ميكنه آبه و هيچ اميدي براي نجات نيست.
با تضرع داد مي زنم: آهاي براي چي من رو آوردي اينجا؟
- ها ها ها ها !!! براي اينكه بهت بخندم!!!
دوباره و با تضرع بيشتر:
آخه براي چي ؟ به چه دليل؟ به چه علت؟ به چه حقي؟
- ها ها ها ها !!! براي اينكه بهت بخندم!!!
دوباره :
آخه اقلا يه دليلي چيزي بيار، آدم بدي بودم، دروغ گفتم، تهمت زدم، سر رفيقم كلاه گذاشتم؟ بابا اينجوري كه نميشه. يه "دليل" بيار.
- ها ها ها ها !!! هيچ دليلي نداشتم . فقط براي اينكه بهت بخندم
خوب حالا كه خنديدي، دوباره برم گردون
- ها ها ها ها !! نميشه. مي خوام بيشتر بخندم
و قس عليهذا....

در اين لحظات من چه واكنشي مي توانم نشان بدهم؟
يك راه حل اين است كه بنشينم به گريه و زاري و اين حرفها. شروع كنم مثل اين بچه هايي كه پفك مي خواسته اند و مامانشان نخريده، مشتهايم را گره كنم و آنها را همراه با پاهايم با فركانس 50 هرتز روي زمين بكوبم:
( صوت مخصوص گريه) نمي خوام( البته نه به قول مجتبي عراقي ، اينبار به قول خودم) اين آقا گندهه براي كارش هيچ دليلي نداره. اين آقا گندهه خيلي بد جنسه. نمي خوام......

راه حل دوم اين است كه به جاي گريه زاري، سريعا يه ايده خوب براي استفاده از حداقل امكاناتي كه ممكن است آنجا وجود داشته باشد بزنم. درست است كه آن جا آب و علف ندارد اما از كجا معلوم كه هيچ چيز ديگري هم نداشته باشد؟
به عنوان مثال در گام اول شروع كنم به گشتن همان 100 متر مربع. شايد وسطش يه گودال يا يه در چوبي باشد رو به يك دنياي خيلي قشنگ. شايد يك بيل يك گوشه افتاده باشد. در اين صورت مي توانم بيل را بردارم و شروع كنم به طور رندوم جاهاي مختلف را بكنم. شايد يك كنسرو لوبيا پيدا كردم. و قس عليهذا....

البته مي دانم همه شما ممكن است الان بگوييد كه فرض تو خيلي خوش بينانه است و آقا گندهه مي تواند تو را بيندازد يك جايي كه واقعا هيچ چيز در آن نباشد.
خوب بعله. مي تواند . ولي فراموش نكنيد كه در مثال من آقا گندهه خداست. و خدا حقيقتا هيچ وقت تمام درها را نمي بندد.
شايد خيلي وقتها خيلي كارهاي خدا غير منطقي و غير موجه "به نظر برسد"( يا اصلا سگ خور " باشد") حتي در اين صورت ما كه زورمان نمي رسد چيزي را عوض كنيم. ما فقط مسوول استفاده درست و بهينه از همان حد اقل امكاناتي هستيم كه خدا به ما مي دهد.
پس فردا يقينا اولين سوال خدا از ما اين خواهد بود كه عمرت را در چه راهي صرف كردي؟ غرغر كردن؟ يا... و قس عليهذا....
*****
و مطمئن باشيد مشيت الهي آقا گندهه بر اين تعلق گرفته است كه كسي كه بيل را پيدا كرد، كنسرو لوبيا را هم پيدا مي كند و بعد با خوردن آن جان مي گيرد و بيشتر مي كند و بعد چند تكه چوب پيدا مي كند و ميخ و چكش و بعد يك خانه مي سازد و بعد اتش مي افروزد و علامت مي دهد و قس عليهذا
و اين آدم اگر نجات هم پيدا نكند، ( از نظر من و شما) باز هم از نظر من موفق است. چرا كه حد اقلهاي لازم براي نجات پيدا كردنش را خودش انجام داده است.
نجات. نجات از اين زندگي احمقانه مزخرف لجني.
*****
وقس عليهذا....

شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۳

این روزها هر وقت دلم برایت تنگ میشود به شماره ات زنگ میزنم .
"وقت به خیر. لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بفرمایید"
لحظه ای مکث میکنم و سپس گوشی را میگذارم. همین قدر برایم بس است.
ش. آخته

جمعه، آبان ۰۸، ۱۳۸۳

یه روز دو تا زن سوار فلکس هاشون می شن و تو خیابون می رفتن که ماشین یکیشون خاموش می کنه. زنه پیاده می شه و کاپوت جلو رو می زنه بالا می بینه هیچی نیست. دومی براش وامیسته و میگه چی شده؟ اولی میگه موتور ماشینم نیست.
دومی میگه اتفاقا من یکی صندوق عقب ماشینم دارم.
دوستک

چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۳

avalan in computeri ke poshtesh neshastam Farsi nadare bra hamin pinglish tayp mikonam.
dovom inke az haj hossein mamnoonam ke rahe bastari nashodan too bimarestaan ro be man neshoon daadan vali kash khodaayi nakarde ishoon lezat bastari shodan va ECT ro cheshide boodan.
**********************
hala mikham ye khoorde harfe bimarmoolaki bezanam.
too chand rooz e gozashte hezar baar nazaram raje be khodkoshi avaz shode. lahazati az in kar motenafer shodam va lahazaati havasesh mizane be saram.
age shoma tahala hezar bar ba khodetoon shart karde bashin ke sa@ 8 sobh az khab bidarshin va har hezar bar sa@ 12 bezoor va mesle e mojood e zaeef az khab bidar shin, har kar ham bokonin dige doniya ziba nist. oon vaght e ke dafe hezaroyekom jaye inke baa khodetoon sharti bebanidid ye rast mirid too hamoom ye tigh bar midarid va rag daste toon ro be sorate gheyr e ghabel e bargashti bezanid.
avalan daste chap ro entekhab mikonid chon be ghalb nazdik tare.
sanian rag ro dar tool miborid nadar arz taa natoone khoon lakhte she.
salesan badesh aab mikhorid chon shedat e khoon rizi ro bishtar mikone.
oon vaght e ke dige shoma ye mojoode past va jaeef nistid balke ye kare mardoone va shoja'ane kardid.
******************************************
hala age shoma taze az pish khanoom saraf ya marjan e kavyan bar gashte bashid va taze motevajeh shode bashid ke pedar va maadari darid ke negaraan shoman va dar in soorat koli ghosse mikhoran va ya khahari darid ke dar dowran e hassasi az zendegi gharar dare va in kare shoma roosh ta'sir e kheli bad va gheir e ghabel e jobrani mizare va motevajeh e mas'ooliat haye khod dar ghebal e jame'e shode bashid, oonvaght mifahmid ke cheghadr ahmagh boodid va dobare ba khodetoon shart mibandid ke farda sa@ 8 sobh az khab bidar mishavid amma darigh az zarre ee erade!
*****************************************
bebakhshid ke harfaye bad zadam.
doostak
چیه چی شد؟
منتظر اسم و امضا موندین؟
من بودم.
من.
حسین پارسا
فرزند محمد
متولد فردوس
22 ساله
شناختین؟
سلام
*****
سه روز دیگر یعنی جمعه، میشود 100 روز. البته باید 47 روز دیگر هم صبر کنم که بشود 147 روز.
می دونید.( البته که نمی دونید) . 147 عدد خیلی خیلی مقدسیه. حاصل جمع سه تا عدد مقدسه. 100و 40 و 7. در واقع وقتی داشتم شروع می کردم ، با نیت 100 شروع کردم. روز 47 ام یه اتفاق بد افتاد. البته من 100 روز ام رو ادامه دادم ولی خوب دوباره تصمیم گرفتم که 100 روز بهش اضافه کنم. حالا هنوزش هم که هنوزه، شک دارم که میکشم تا آخرش یا نه؟ ولی خوب خیلی دلم میخواد.
می دونید . ( البته که نمی دونید) یه جورایی برای من مهمه. یعنی تصور می کنم آخر این 100 روز باید یه اتفاق خوب بیفته. یعنی میشه؟........
*****
من فکر می کنم یکی از دلایل اصلی راه افتادن این وبلاگ ، این بوده که آدم های بیماری مثل من، البته این بیماری لزومی ندارد که قانقاریا باشد یا اسکیزوفرنی باشد یا افسردگی باشد یا اصولا چیزی که تا به حال اسمی برایش گذاشته اند باشد ، کافی است که خودم احساس کنم که بیماری است و حالا برای این که خیلی هم خود پسندانه برخورد نکنم، یک نفر دیگر هم احساس کند که بیماری است، اگر بقیه ای هم البته پیدا شدند که اسمش را بیماری گذاشتند، حسابشان با کرام الکاتبین است.
*****
خلاصه دلیل راه افتادن اینجا این بوده که آدمهای بیمار بتوانند بیایند اینجا و حرفهای بیمارانه بزنند و تازه خودشان را هم معرفی نکنند که بتوانند با خیال راحت هر حرف بیمارانه ای را مطرح کنند.
البته نه این که من حرف بیمارانه نداشتم ، اما خوب هر چیزی جایی دارد و بعضی چیزها هم اصلا جایی ندارد و بعضی چیزها هم بعضی جاها را دارند. به هر حال یکی از اولین لوازم حرف بیمارانه زدن این است که بیمار باشی و اگر بیمار نباشی اقلا بی مارمولک باشی یا نباشی.
به هر حال این روز ها زندگی خیلی خوب است. من خیلی از آن راضی هستم. و بهترین چیز هم همین است که یاد بگیری طوری زندگی کنی که کسی نفهمد بالاخره بیمار هستی یا بیمار نیستی. اینجوری نمی توانند به زور بگیرندت و ببرندت توی بیمارستان بستری ات کنند.
*****
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پا.......
زیاد هم مهم نیست. مثلا همین ادا بازی ها را خانم فروغ می توانسته از روی بیماری در آورده باشه یا از روی بیمارمولکی یا از روی بیتمساحی. می توانسته هم فقط ذوق و قریحه شاعرانه اش را با این حرفها به رخ من و شما بکشد و به این واسطه به حسنی اعلام کند که مار و مارمولک و تمساح اصلا هم حیوانات استراتژیکی نیستند. اگر بودند آنوقت همه ما مجبور میشدیم که بیمار و بیمارمولک و قس علیهذا شویم.
*****

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۳

سلام
*****
سلام به دوستک خوب و مهربون
*****
یه پروژه جدید رو شروع کرده ام که خیلی خیلی مهمه. نمی دونم چقدر می تونم از پسش بر بیام. همه خوبی اش اینه که غیر درسیه و همه بدی اش اینه که خیلی سرنوشت سازه.

نبینم دفعه بعد عین این خنک ها بیاین اینجا پیام تبریک بذارین ها!!! از اون پروژه ها نیست!!!
*****
این ماه رمضان به طرز احمقانه ای دارد بدون هیچ خاصیتی و به سرعت تمام می شود.
هر عیب که هست از مسلمانی ماست.
*****
در تایید حرفهای احمدعلی:
(مغضوب علیهم) هم من و تو ایم
(ضالین) هم من و تو ایم
........
*****
زندگی دوباره دارد سخت می شود. مامانم فیلش دارد یاد هندوستان می کند. اولتیماتوم می دهد. می برد و می دوزد . ددلاین تعیین می کند و .....

مخلصش هم هستیم امـــــــــــــــــــــــــــــــا
هنوز نفسکی می آید و می رود
*****
گرچه گرد آلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
*****
حسین پارسا

سلام به همه دوستان
من ديروز و بر حسب اتفاق و از روی بيکاری داشتم توی مای داکيومنتم رو می گشتم که به يه اچتي ام ال بر خوردم به نام ماهتاب.
خوب اسمش برام اشنا بود ولی يادم نيومد کی و کجا بهش برخوردم پس بازش کردم و خوندمش همه چی اشنا بود مثل يک خاطره دور تا اينکه به يه پست رسيدم از دوستک.
تازه دوزاريم افتاد که ماجرا از چه قراره. خودمو تا امروز کنترل کردم که نصف شب راه نيفتم بيام سايت. کلی حرف دارم.
آره حاج حسين کيانی.
ضمنا از تمام کسايي که اومدن عيادتم سپاسگزارم.

یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۳

سلام
*****
خداوندا. اگر یک روز بر سر ما منت نهادی و ما را هدایت کردی ، بعد از آن روز مبادا که قلبهایمان را گمراه کنی .
خداوندا . از تو می خواهیم که به ما از رحمتت عطا کنی. نه از آن معمولی هایش ها! از آن رحمت هایی که مخصوص مخصوص است.
*****
مشهد خیلی خوب بود. مثل همیشه. یک کمی کم بود. هنوز "نرو دیگه" ای که داداشم داشت می گفت توی گوشم است.
*****
توی قطار، موقعی که برای سحری خوردن بیدار شده بودم، و موقعی که داشتم میرفتم که دست و صورتم را آبی بزنم، با سرعت 60 کیلومتر در ساعت به در شیشه ای انتهای واگن خوردم. لعنتی تمام شیشه بود....
*****
من دارم کم کم به این نتیجه می رسم که استعداد خوبی برای وبلاگ نوشتن نیستم. اما دلم نمی خواهد اینجا بمیرد. دلم نمی خواهد چراغ ماهتاب خاموش شود. البته درست است که آن فلسفه ای که به خاطرش راه افتاده بود، الان دیگر وجود ندارد( نمی دانم شاید هم از اول نداشت ولی فکر کنم اول ها آدم ها خود را متعهد تر می دیدند برای نوشتن و بیشتر هم سعی می کردند بنویسند اگر چه جفنگ می نوشتند و خوب حالا هیچ کس دلش نمی خواهد بنویسد. خوب بالاخره مردم کار دارند، زندگی سخت است و گرفتاریهای زندگی به هیچ کس امان نمی دهد.....

ای زندگی تف بر تو با این گرفتاریهای احمقانه ات
*****
حسین پارسا

یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۳

سلام
*****
خدايا از تو مي خواهم . از زيبايي تو مي خواهم . از قشنگترين و زيباترين زيباييت مي خواهم . و به راستي كه همه زيبايي تو زيباست. خدايا از تو مي خواهم. همه زيبايي تو را مي خواهم.
*****
دوباره ماه رمضان با همه لطافت و معنويتش. با سحرهايش. با ربناي شجريانش و با تمام احساسهاي عميق و روح نوازش.
خدايا . 23 امين ماه رمضان زندگي ماست. از تو مي خواهم كه توانايي استفاده از تمام خوبيهايش را به همه ما بدهي.
*****
آي علي شوريده. شنيده ام كه يه تعدادي عكس گذاشته اي روي وب. اگر لايق مي داني يه لينكي چيزي بده بابا.
*****
نوشته شده در ساعت 15:45 روز يكشنبه
توسط حسين پارسا

شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۳

سلام
*****
به به سلام علی آقای گل گلاب!
اتفاقا تعمدا اون حرفا رو نوشتم که ببینم تو چی می گی.
آره دیگه همه ملت می دونن که جنابعالی دست بنده رو گرفتین و بردین اونجا. برای اینکه مطمئن شین بر نمی گردم ، یه لغت ( شاید هم لقت) زدین به ما تحت بنده!!!!
ضمنا زیاد دور ورت نداره ، هنوز یکی طلب داری.
*****
تصور کنید که بروید سراغ یکی از دوستانتان و با این جملات از او دعوت کنید که با شما بیاید بیرون:
من می خوام برم یه جایی که به نظرم میرسه باید خیلی جای قشنگی باشه ولی خودم تا حالا نرفتم بیا با هم بریم.
بعد اون هم قبول کنه بیاد. خدا رو شکر که به اندازه لازم و کافی تو انتخابم دقت کرده بودم، وگرنه سه چهار تا فحش آبدار نثارم میشد.
الان هم نمی گم اون جا کجاست. باید چند تا قربانی دیگه هم بگیرم
*****
بعدش که برگشتم، هم اتاقیم( حیرانی) شهرام ناظری رو گذاشته بود. خوب من اون آهنگه که به زبون کردی می خونه رو خیلی دوست دارم( یاوران مسم). شهرام ناظری واقعا استاد بزرگیه.
*****
باید برم سر کلاس حل تمرین. با علی. برام دعا کنین.
دوستک گفته بود علی به دعا نیاری نداره و گرنه می گفتم برای علی هم دعا کنین!!!
*****
نوشته شده در ساعت12:25 روز شنبه
توسط حسین

چهارشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۳

حرفهای جالبی می زنی حسین پارسا!!!!!
;)
خودمو یادم می آد در کوهستانهای اطراف تهران که داشتم خودمو می کشتم که آقا بیاید !!!!!!!!

چاکرات همه دوستان
علیش

سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۳

سلام
*****
دیشب، راس ساعت 35 دقیقه بامداد ، یه دفعه ای و بدون هیچ دلیل خاصی یه بغض سنگین اومد و گلوم رو گرفت. سالها بود که این جوری نشده بودم. دلم تنگ شد. برای خاطره های قدیمی. برای خاطره گریه کردن هام با صدای های های. برای وقتهایی که امیر از دستم مستاصل می شد و می گفت به شرطی گل صد برگ می ذارم که گریه زاری نکنی.
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآای ، جووووووووووووووووووووووووووونی..............
*****
اینها را به خاطر تو نوشتم. به خاطر تو که گاهی وقتها بد جوری دلت برام تنگ میشه.
*****
یه ترکه میره بانک، ضامن نداشته، منفجر میشه
*****
انتخابات تموم شد. همین الان. 970 تا رای گرفتیم. از پارسال و پیارسال بیشتر شد.
دممون گرم
*****
ما ها انصافا شورای مرکزی خیلی خوبی بودیم. شاید برای شما قابل درک نباشه، اما من می فهمم که ما چقدر خوب بودیم. بعد از سالها، اولین شورا بودیم که استعفایی نداشتیم، شاملو و فروغ برگزار کردیم، وحی شناسی کدیور داشتیم، کلی آدم جذب شدن و کلی با هم رفیق بودیم.
می دونید. این بچه ها من رو خیلی خوب پذیرفتن. با این که خوب خیلی از نظرات من رو قبول نداشتن و من هم متقابلا نظریات اون ها رو، ولی خوب حتی ده دقیقه رو هم توی این یه سال سر این اختلاف عقیده صرف نکردیم. و خوب خیلی چیزای دیگه که من یادم نیست که براتون بگم.
به هر حال تجربه کاملا مفیدی برای من بود.
*****
تا یه ساعت دیگه میریم سراغ شمارش آرا.
*****
نوشته شده در ساعت 17:25 روز سه شنبه
توسط حسین

دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۳

سلام
*****
حال و احوال دوستان. قبل از هذ چیز باید بگم که انتخابات شورای مرکزی انجمنه و هر کی تا به حال نیومده، فقط تا فردا وقت داره رای بده. بیایید شرکت کنید.
*****
خیلی خیلی برام جالبه. دو سال اول تو انتخابات شرکت کردم، دو سال دوم کاندیدا شدم، الان هیئت برگزاری انتخابات هستم و احتمالا سال بعد اگه باشم باز هم هستم.
سه ضربدر دو میشه شش
*****
چند روز پیش یک گربه نابکار رفته بود توی سقف کاذب طبقه مون، تا صبح دهنمون سرویس شد بس که این میو میو کرد. گاهی یه گربه هم میتونه ضعف آدم رو بهش ثابت کنه
*****
این هم اتاقی های جدید من خیلی آدمهای جالبی اند. فرض کنید یه روز که از اتاق رفتی بیرون، وقتی برمی گردی ببینی که یکی از مستخدم های خوابگاه نشسته تو اتاق و داره با هم اتاقیت چایی می خوره. یه روز دیگه بری و ببینی که با یکی از کارگرهای سلف که شام میارن نشسته و داره گل میگه و گل میشنوه. یا مثلا موقعی که کلاس میذاری و به یکی از آدمهای بی کلاس تو خوابگاه سلام میکنی، گرم و صمیمی ازت بپرسه "مهدی" چطوره ؟ یا " جواد" کجاست؟
این جور وقتها آدم باید یه سقلمه اساسی به خودش بزنه:
اووووووووووووه، چی کار باید می کردیم، چی کار کردیـــــــــــــــــــــــــــــــم!!!!
*****
نوشته شده در ساعت 11:35 روز دو شنبه
توسط حسین پارسا

پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۳

سلام به همه دوستان
*****
خبر های داغ و تازه رو نمی گم چون اصلا خبرهای خوشحال کننده ای نیستن.
*****
احوال دوست عاشق متنفرمون چطوره؟
می دونی رفیق، نمی خوام الکی ادعا کنم می دونم کی هستی و از این حرفها، ولی به هر حال اولش برام اهمیت نداشتی. اما الان داری وسط این همه گرفتاری که خودم داشتم، قوز بالا قوز میشی و مجبورم میکنی باهات حرف بزنم. هرچند وقتی ندونی با کی داری حرف میزنی ممکنه چرت و پرت هم بگی.

ببین عزیز دل. اولا که نوشتن تو وبلاگ معنی واضح و مستقیمش اینه که نوشته هات رو یه خلق خدا می تون بخونن. البته من هنوز یقین دارم که جریان یه سرکاری اساسیه. با این حال اگه هدفت از نوشتن این مزخرفات اینه که حرفی رو به کسی که دوستش داری منتقل کنی، به نظر من راه خیلی بدی رو انتخاب کردی. به نظرت خیلی لذت بخشه که بیای به یه نفر توی یه وبلاگ فحش بدی، اونم نه وبلاگی که همینجوری یه، وبلاگی که اون آدم و نزدیک ترین دوستاش (حالا اگه الان نزدیک ترین دوستاش نیستن، یه زمانی که بودن) اون رو می خونن( ومی نویسن) و بعد که آبروی بدبخت رو بردی انتظار داشته باشی که قبول کنه دوستش داری؟
این واقعا تناقض بزرگیه. برای همین یکی از پیش فرضها غلطه. یا جریان سرکاریه، یا تو اون آدم رو دوست نداری.( اگه دوستش داشتی ، بهش فحش نمی دادی یا لااقل جلوی دوستاش این کار رو نمی کردی)

ثانیا من نمی فهمم تو چرا با خودش سنگهات رو وا نمی کنی؟ تو باید تکلیف خودت و اون رو قاطعانه و صریح روشن کنی و بعد به اون صراحت و قاطعیت احترام بذاری. یه جایی تو حرفات گفته بودی "مگه باید همه چیز رو جلوی روت داد بزنم؟" البته اگه سرکار علیه هستی نباید این کار رو می کردی( چون نمی تونستی بکنی) ولی اگه جناب آقا هستی، این اولین وظیفه تو بوده که همه چیز رو صریح و روشن و دقیقا" جلوی روش" بیان کنی. تو نباید انتظار داشته باشی که یه دختر ، از روی رفتار و نگاهت چیزی رو تشخیص بده و بعد بیاد خواستگاریت.
بنابر این ، این حرفت فرض دختر بودن تو رو تقویت می کنه. و یا اگر پسری، کودن بودنت رو.

من نمی پذیرم که با یه آدم کودن طرفم. بنا بر این پیش فرضهای من به ترتیب اولویت و قوت این ها هستن: یا جریان سرکاریه، یا حضرتعالی خانم هستین
ثالثا. یه بحث خیلی خیلی مهم اینه که تو حرفهات رو داری کجا بیان می کنی. اینجا یه وبلاگه که خیلی ها می تونن توش بنویسن. بنا بر این هر حرف بی اسم و امضایی می تونه به پای خیلی ها نوشته بشه. یه خورده فکر کن. این کارت حد اقل به من( شخص حسین پارسا) داره لطمه میزنه. اینکه تو این رو می فهمی یا نه به من ربطی نداره، اما من دارم از این کارت لطمه میبینم.
دلم نمی خواد بیشتر توضیح بدم.

رابعا رفیق! به هر علتی دودر شده ای( اگه سرکارمون نذاشته باشی) اولین نفر که نیستی، آخرین نفر هم نیستی. بنابراین دور ورت نداره، پیاده شو با هم بریم.

حوصله ام سر رفت.بقیه اش برای بعد
*****
نوشته شده در ساعت 11:00 روز پنجشنبه
توسط حسین پارسا

یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۳

آخه بديش اينه وقتي خوب فکر ميکنم احساس مي کنم هنوزم ميخوامت.
خيلي گاوي، گااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااو
عاشق متنفر
سلام
*****
صبح روز يكشنبه پاييزي ، با همه نشاط و طراوت و شادابي اش، بر همه دوستان خوب من به خير.
*****
ما خيلي مخلصيم ها! مخلص همگي. همگي آدمهايي كه از خيلي هاشون ، تنها چيزي كه برام مونده، دو تا آلبوم عكسه.
*****
يك مثال كاملا معروف از عشق:
در راه تو كي ارزشي دارد اين جان ما
پاينده باد خاك ايران ما
در اين جا گوينده مي خواهد بيان كند كه ...
خودتون بهتر مي دونين. فقط خواستم بگم عشق اينقدر ها هم كشك نيست.
*****
ميگن "شهر كه بي كلانتر بشه، قورباغه هفت تير كش ميشه." حكايت دكتر ثنايي و " ساختار" و دكتر تابنده است.
تازه دكتر تابنده " تكنيك پالس " هم ارايه دادن.
گرايش محترم الكترونيك ، خدا بيامرزدت.
*****
نزديك به يه سال و نيمه كه محاورات من با خودم، حول سه تا محور اساسي و سه تا كلمه كليدي انجام ميشه، به هر كي فهميد اونا چي هستن ، جوايز نفيسي اهدا ميشه.
*****
نوشته شده در ساعت 8:46 روز يكشنبه
توسط حسين

شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۳

سلام
*****
اومدم. با كنجكاوي در مورد حرفاي تازه از يه آدم متنفر.
حرفي نبود....ما مي زنيم....
*****
يه كمي خسته هستم. به لحاظ فيزيكي. دارم قوانين جديدي براي خودم وضع مي كنم.
قوانيني كه دلم مي خواد بهشون پايبند بمونم. مثلا يكي اش اينه كه دارم ساعت خوابيدنم در شبانه روز رو تنظيم ميكنم . البته هنوز به عدد دقيق نرسيدم. دلم ميخواد ببندمش بين 6 تا 7 ساعت. خيلي سخته به خصوص اين اول ها.
*****
اين شعر هايده خيلي قشنگه:
سلام من به تو يار قديمي...

به خصوص اون جا كه ميگه:
هــمه بـه جـرم مسـتـي ســر دار ملامـــت
مي ميريم و مي خونيم سر ساقي سلامت.
*****
اين روزا اوضاع خوبه.
*****
من حجت رو تموم كردم. هر كاري لازم بود انجام بشه رو انجام دادم، هر حرفي لازم بود گفته بشه رو گفتم، حتي اونايي اش كه ناراحت كننده بود، و سر آخر الان اصلا ته دلم اين جمله وول نمي خوره كه: كاش اينو هم مي گفتم يا كاش اون كار رو هم مي كردم.
آدم بايد صريح و قاطع باشه. نبايد اجازه بدي زندگي ات ، به خصوص اون بخشي اش رو كه داري با يه دوست به اشتراك ميذاري ، غبار آلود و مشوش بشه. به هيچ ابهامي نبايد اجازه رشد داد. جوري بايد حرف زد كه فقط يه معني از اون حرف استنباط بشه.
آدمها مي تونن از اين قاعده پيروي نكنن، اما در اين صورت رو دوستي شون ريسك مي كنن.
*****
اين سايت اوركات
خيلي خيلي كوچكتر از اونه كه بتونه حجم بعضي از دوستي ها رو تو خودش جا بده
خيلي خيلي احمقانه تر از اونه كه بخواد تعيين كنه كي با كي و چه اندازه دوسته
خيلي خيلي نفهم تر از اونه كه بفهمه چه همه دوستي دروغكي و الكي ساخته
و خيلي خيلي ساده لوحه كه دوست داشتن آدمها رو به پنج پله مساوي تقسيم كرده
*****
با اين خزعبلاتي كه سر هم كردم، انصافا روي دوستك كم شد.
خوب مرتيكه! كي گفته بود كه اوركات يه سايت تخصصي براي شبيه سازي دقيق و بي كم و كاست مهر و محبت آدمهاست؟
آي با تو ام! حواست كجاست؟ با تو ام كه فكر كردي با اين حرفاي فيلسوفانه تونستي به انتهاي عرفان و فلسفه دست پيدا كني.( براتون سوء تفاهم نشه، با خودمم ها!) بعله با شمام. با شما كه خيال مي كني...............................( اينجا هاش رو تو دلم به خودم گفتم)باشه؟ آفرين پسر خوب.
*****
نوشته شده در ساعت 16:40 روز شنبه
توسط حسين پارسا

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes