دوشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۳

"بزمجه!
خریت خودتو گردن خدا ننداز.
برو حالتو بکن! فقط مواظب باش اسراف نکنی!"

رضا مارمولک
از تو با کوچه باغی دور،از تو با قاصدکی سپید
در حصار خاربن و خاکستر،
از تو با رود و با چراغ،از تو با خلوت خویش، از تو با خدا،
از تو با مرگ،که عمری همه آن را سلانه سلانه زیسته ام،
از تو با همگان و با ستاره سخن می گویم.

از تو با شبی روشن،از تو با شبی بلند،از تو با شبی لاژورد،
که در کرانه ترکمن،دو چشم درخشنده بر دار قالی و دریا بود.
از تو با تولد بوته،از تو با ترانه ممنوع،
از تو با مرگ سخن می گویم،
هم از آن مرگی،که عمری همه ان را سلانه سلانه زیسته ام.

از تو بسیار سخن گفته ام،از ترنج مزرعه ماه،تا زمزمه اترک،
از تو با انعکاس تبسم آسمان در اندام آینه،
از تو با "توما" دختر "مختوم" سخن گفته ام
نه، "توما" نام اسبی سبز از قبیله دریا بود،
زینی از آواز پونه و شبنم،
لگامی از بوسه دانستن،
و راهی دراز که از تلخی گنبد بادام می گذرد.
هی گهواره مردد، گریه مکن!
گریه مکن مختوم قلی!سه تار ستاره در کف "تارا"ست.
اما می دانم! هی..."دریغا عشق که شد و باز نیامد!"

سید علی صالحی

یکشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۳

البته من فکر می کنم همه چیز از خدا شروع می شه. یعنی ما اول وجود خدا رو می پذیریم بعد از اینکه وجود خدارو پذیرفتیم، می ریم سراغ قرآن و پیغمبر و بقیه.و پذیرش این مفاهیم رو ادامه می دیم تا جاییکه عقلا به تناقض نرسیم.
******
حسین
سلام
دیدین احمقانه بود.
*******
خیلی خوش گذشت. ولی نگین هوا گرمه. اون جا واقعا غیر قابل تحمل بود.
*******
حالم داشت به هم می خورد، فرودگاه پتروشیمی، بیمارستان پتروشیمی، مرکز تلفن پتروشیمی، شهرک مسکونی کارگران رده پایین پتروشیمی، شهرک مسکونی کارمندان رده بالای پترو شیمی،.....

این دولت فخیمه تو اون بر بیابون برای رضای خدا حتی یه دیوار هم نساخته بود.
******
حسین

پنجشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۳

salaamonalaykom
delam baraaye hich kodumetoon tang nashode,marhoom ahmadali estelaahe khoobi daasht :go to hell
be har haal...
moshkel injaast ke maa dar besiari mavaared nemitoonim be ghat'iat beresim,yani maa aghlan o manteghan nemitoonim begim ke hazrate mohammad vaaghean payaambare khodaa boode ya na...ammaa mitoonim ehsaas konim ke baa ye aghideh haal mikonim ya na,ghazie hamine,imaan be noee Esaase iman ast.masalan ...maa avval az yeki khoshemoon miaad ba'd oo raa aghlan barrasi mikonim,va in ehsaase maa nesbat be oon aadam ham kaamelan rooye manteghe maa asar migozaarad,masalan ye aadami kam harf ast,age maa nesbat be oon aadam ehsaase mosbati daashte baashim migim folaani aadame mahjoobie,age ehsaase manfi daashte baashim migim khejaalatie...
haalaa vaaghean ki mitoone be maa saabet kone Mohammad rasoole khodaa boode? ki mitoone saabet kone Mohammad rasoole khodaa Naboode?
hich kas dalile manteghie mostahkami nadare,har ki baa tavajjoh be ehsaasi ke nesbat be mozoo daare ye seri tojihaati michine...
serre hasti bar maa pooshide ast va shaayad tanhaa aamele tadaavome hasti ham hamin pooshidegi boode.ki midue? Allaah o A'lamo
khob dige ...kheili verraaji kardam,omidvaaram barkhi doostaan ro naranjoonde baasham.taa daf'eye dige,bye
khar khaaki
من چون یه دفعه احساساتم قلمبه شد ، اینو میگم که بدونید:
مجتبی عراقی end رفیقه.
دمش گرم.
اینو با صدای شجریان (حداقل با اون آهنگ) برای خودتون بخونین.یا اصلاً فرض کنید که الان چند ماه پیشه و من هنوز صدام درمیاد تا خودمو با خوندن راحت کنم:
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه صافیست غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
شرح این قصه مگر شمع برارد به زبان
ورنه پروانه ندارد ز سخن پروایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشته هرگوشه چشم از غم دل دریایی
***
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی


خیره انشاءالله.
آقا چرا هیچکس به سوال این بچه جواب نمیده؟
من حسین آقا...اگه حالم ردیف باشه و عجله نداشته باشم، میرم یکی یکی درها رو با لگد باز میکنم ببینم چه خبره.حریم خصوصی افراد رو هم به سادگی زیر پا میذارم.
اگرم حالم بد باشه، یه Go to Hell نثار هرچی در و درسازه می کنم.
البته ناگفته نمونه که من هنوز تصدیق ندارم.

دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۳

فرض کنین دارین تو یه جاده کاملا خلوت رانندگی می کنین. یه دفعه کنار جاده چهار تا در می بینین. آبی، سفید، صورتی و سیاه. نسبت به این در ها چه عکس العملی نشون میدین؟
( برای مثال: توقف میکنین و بازشون می کنین، بی خیال عبور می کنین ، دنبال کسی می گردین تا ازش بپرسین اون ها چین؟و....)

حسین
من فردا میرم ماهشهر. پیش خاله ام. همون که ما ها تو اون تابستون میرفتیم محل کار شوهرش. یه دختر کوچولو داره اسمش زهراست. من هنوز نه زهرا رو به رسمیت شناختم( نزدیک 3 سالشه!!) و نه این که خاله ام مامان شده باشه.
یه حس احمقانه دارم که این آخرین سفر عمرمه. همین حس احمقانه داره مجبورم میکنه که این حرف رو اینجا بنویسم . احمقانه است مگه نه؟

حسین
سلام
من دوباره اومدم.
اولا که باید از علی به خاطر اینکه نشناختمش عذر خواهی کنم و البته به خاطر اینکه فکر کردم احمد علیه ، بیشتر!!!!
علت این هم که فکر کردم طرفم قرآن رو قبول داره همین بود. به هر حال تقصیر خودت بود که اسمت رو ننوشتی.
به هر حال تو حرفای هر دوی شما چیزایی هست که درسته و چیزایی هست که غلطه.
در واقع بحث خیلی داره پرت میشه.
من وقتی می گم انسان ذاتا پلیده معنی اش اینه که تمام عوامل و شرایط ، تمام هنجارها، تمام بایدو نباید ها رو دور بریزیم،(انسان) رو نگه داریم و (ذات) اش رو.بعد ببینیم تو اون شرایط انسان می تونه سربلند بمونه یا نه.مثال واضح، اجتماعیه که توش هیچ قانونی نباشه، نه دینی، نه اخلاقی، نه اجتماعی، ونه هیچ قانون دیگه. تو چنین اجتماعی زندگی انسانها با خیر و نیکوکاری همراه میشه یا با....
ضمنا هیچ کدوم شما جواب من رو ندادین. چرا آدم وقتی از یه گناهی هزار بار توبه می کنه، برای بار هزار یکم توبه اش رو میشکنه؟
(به این سوال مستقل از این جواب بدین که اون آدم مسلمونه، مسیحیه، یا اصلا هیچی نیست .)

حسین
خوب، مسلما من نمی تونم احمدآقا باشم چون تو متنم به صيغه سوم شخص ازش اسم بردم. و البته يک دليل ديگه هم داره و اينکه من علی ام و وقتی علی باشم نمی تونم احمد باشم!
اين رو گفتم چون واسم عجيب بود چطوری حسين حدس زده من که زير نوشته ام رو امضا نکردم، احمدم.
به هر صورت به نظرم اون قدر ها هم حسين می گه قضيه بديهی نيست. نه، چرا حسين فکر می کنی طبيعيه که قرآن رو قبول داشته باشم؟ حتا اسلام؟ يا خود حضرت محمد؟ من به اين آخری احترام می ذارم، اما بی تعصب و بی تقدس و نا به خاطر وهم پيامبر بودنش، به خاطر انرژی و آی.کيو. بالاش.

بيشتر برای بعدا.

چهارشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۳

salaam baro bache aziz
man haal o hoseleye bahse akhlaaghi makhlaaghi nadaram,az khodaa penhaan nist az shomaa che penhaan maa chand vaght pish zadim too kaare aasheghi...,kheili ham haalemoon gerefte shod...ammaa alan velarmam yani khoobam,ey dige...,hich tojihi ham nadaaram,alan ke baa sarvaraane khodam sohbat mikonam ghazie tamoom shode,mitarsam char taa harfe kofr aamiz begam balaa malaa saram biaad,be har haal...,felan tasmim gereftam kaar be kaare khodaa nadaashte baasham taa khodaa ham kaar be kaare man nadaashte baashe.ghorboone hamegi
khaale zanak
حسین آقا:
1- این حرفایی که تو می زنی، من با بیشترش موافقم.تو ظاهراً دوستی رو که اون مطلب طولانی رو نوشته با من اشتباه گرفتی.
2-حالا حرف خودمو می زنم:
من به هیچ وقت فکر نمی کنم اخلاق ملاک رستگاریه، ولی نمی دونم تو این ایده رو از کجا آوردی که در شریعت اسلام یه مسیحی هرچقدر هم آدم خوبی باشه، هدایت شده نیست.هیچ جا همچین چیزی در قرآن گفته نشده.اگه منظورت آیاتی مثل "ان الدین عند الله اسلام" و چیزهایی مثل اینه که خودت جوابو میدونی.تعبیر اسلام یعنی چی؟
آیات زیادی داریم که به پیغمبر فرمان میده وقتی با اهل کتاب بحث میکنی، روی اشتراکات تاکید کن نه افتراقات.مثلاً تاکید زیادی شده که بگو هر دوی ما یک خدا رو می پرستیم.این به نظر من تایید حرف منه.

3-تو حداکثر با این استدلال میتونی بگی انسان موجود خیلی ضعیفیه.خیلی ضعیف.
اینو من کاملاً قبول دارم.
اما پلید چرا؟
این تصور پلید و گناهکار بودنه که به نظر من خطرناکه.وگرنه قطعاً آدم هرچی بیشتر به ضعفش پی ببره، به نفعشه.

4-باز هم نتیجه همون اشتباه گرفتنه: تو از کجا فهمیدی که من خودمو هدایت شده می دونم؟

5-گفتی:"خدایی که من ازش صحبت می کنم خداییه که توی اون لحظه ای که امیدت از زمین و آسمون قطع شده و تمام دلایل مادی حکم به شکست تو می دن ، امید واری که تو رو نجات بده. من به آدمی که توی اون لحظه امیدش رو از دست نده میگم مومن و به آدمی که ناامید و مایوس بشه میگم کافر."

کاملاً موافقم."ولا تیاس من روح الله الا القوم الکافرون"

6-من در مورد اون حدیث قدسی بخصوص حرفی نزدم.بحث من کلی بود.

7-خداوند کماکان همه ما رو به راه راست هدایت کنه.
ادامه...
حتی اگه بگیم اینجوری حرف زدن نسبی میشه باید یه ملاک برای رستگاری ارایه کنیم. اخلاق ایده خوبیه اما دیگه کسی که از اخلاق صحبت کرد نباید از توحید اسلامی صحبت کنه.
یا اگه صحبت کرد باید بدونه توحیدی که ما تا امروز شناختیم(که الزاما توحیدی نیست که پیامبر گفت) اخلاق رو کافی نمی دونه. از نظر این توحید ، یه مسیحی هر چقدر هم آدم خوبی باشه ، هدایت شده نیست

اما بحث اصلی
قرآن توی سوره حمد ، در مورد دو گروه آدم صحبت کرده(آدمها رو دو گروه دونسته). یکی آدمایی که خدا به اونها نعمت داده یکی هم آدمایی که به اونها غضب کرده و گمراهان. من با اینکه تو جزء گروه اول باشی هیچ مشکلی ندارم( غیر از اینکه به تو حسودیم بشه) اما در مورد خودم ، در مورد نسل انسان ، شک دارم جزء دسته اول باشیم. تازه من یه مشکل اساسی هم دارم و اون اینکه هر روز پنج بار هر بار هم دو دفعه وایستی صاف و پوست کنده تو روی خدا دروغکی ادعا کنی فقط اون رو می پرستی و فقط از اون یاری می خواهی.
من با این که تو چنین آدمی باشی مشکلی ندارم اما به عقیده من نسل انسان وقتی تو نماز این جمله رو ادا میکنه دروغ میگه. تو خودت و بقیه آدمهایی که این قانون شامل حالشون نیست رو جزء اون دسته فرض کن که از خدا خواستن هدایتشون کنه و خدا هم چون صداقتشون رو دیده ، خواسته شون رو قبول کرده.
بعدش هم تو که همه این حرفها رو می زنی چرا دعا میکنی که خداوند همه ما رو هدایت کند؟
همه حرف من هم همینه که انسان بدون کمک خدا هدایت بشو نیست که نیست...

من هم از خدا می خوام که همه ما رو هدایت کنه به راه راست

حسین

سلام
با اینکه بحثهای دو طرفه دیر تر آدم رو به فیدبکهای لازم میرسونن، من نوشتن رو شروع می کنم.
اولا که حدس من کاملا درست بود. تو با این بحث مشکل ساختاری داری. شاید ترسیدن کلمه درستی نباشه،
اما تو واقعا می ترسی از اینکه یه عده از دوستهات راجع به این مسئله بحث کنند. علتش رو هم خودت گفتی : ناراحتی روحی شدید. و مشکلت به حدیه که حتی من رو از این تفکر بری دونستی و گفتی بعید می دونی واقعا چنین اعتقادی داشته باشم.
اما بعد...
ببین احمد آقا! خدایی که من ازش صحبت می کنم خداییه که توی اون لحظه ای که امیدت از زمین و آسمون قطع شده و تمام دلایل مادی حکم به شکست تو می دن ، امید واری که تو رو نجات بده. من به آدمی که توی اون لحظه امیدش رو از دست نده میگم مومن و به آدمی که ناامید و مایوس بشه میگم کافر. متعلق این ایمان هر چی هم باشه (حتی یه نفر ممکنه عقیده داشته باشه که یه تیکه سنگ میتونه نجاتش بده)فرقی نداره.
اما اگه حتی بخواهیم توحیدی بحث کنیم باز هم وضع همینه. ببینم حدیث قدسی قبول نیست، قرآن که دیگه قبوله؟
خدا فلسفه خلقت رو توی قرآنش اینجوری بیان میکنه:
وما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون
میدونی که یعنی چی؟
تازه آره حرف یه عده آدم عاشق پیشه است ولی آدمایی که دلشون می خواد عاشق خدا بشن.
اون شعر رو نشنیدی؟
اومد لب بوم قــالیچـــه تکون داد
قالیچه گرد نداشت خودشو نشون داد
و بعد از این هم که بگذریم ، آیه الکرسی که بلدی؟ تو آیه الکرسی می خونیم:
لا اکراه فی الدین. قد تبین الرشد من الغی. فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی لاانفصام لها....
قرآن هم میگه آدمها براشون هیچ اجباری نیست . اما فقط کسایی به ریسمان نجات چنگ می زنن که به طاغوت کافر بشن و به خدا ایمان بیارن
اینم که گفتم مثال تو ناقض حرف من نیست برای همینه. تو ممکنه به اخلاق ایمان آورده باشی ممکنه خدای تو اخلاق باشه. در این صورت تو از دید خودت به رستگاری رسیده ای. اما از دید آدمی که واقعا یقین داره به پول، تو اصلا آدم رستگاری نیستی.

فعلا

حسین پارسا

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۳

حسین آقا:
1- با این بینش ذاتاً پلید بودن انسان، شک نکن که دیر یا زود ناراحتی روحی شدید پیدا می کنی(اگه واقعاً همچین اعتقادی داشته باشی، که بعید می دونم)
این مثل اینه که بگی متهم گماهکاره، مگه اینکه خلافش ثابت بشه، که با این ایدئولوژی تو هیچوقت ثابت نمیشه.چون طرف دعوا انسان نیست، خداست.
2- به نظر من رفرنس دادن به حدیث قدسی اصولاً کار غلطیه، چون تا جایی که من می دونم اصل و نسب این احادیث زیاد روشن نیست.
به نظر من بیشتر اینها حرف یه عده آدم عاشق پیشه است نه خدایی که من می پرستم.
3-خداوند همه ما را هدایت کند.
اوهوم. از کجا شروع کنیم؟
اگه خوب، وجود خدا رو با برهان های دینی و اسلامی قبول کردیم که نمی تونیم توحید صفات (درسته؟ همینه؟) رو زیر سوال ببریم. برام خیلی عجیبه که خدایی که من نوعی قبولش دارم، و قبول کردم که کامله و نقص نداره، «دوست داشته باشه» شناخته بشه. یا من توحید اسلامی رو درست نفهمیدم یا اینکه اساسا مشکل داره این طوری صحبت کردن. بعدش هم این خدای بی نوا، چرا اصرار داشته روی حضور خودش تاکید کنه؟ که من انسانی که هنوز آفریده نشدم از داشتن خدا و پرستیدن لذت ببرم یا قراره خدایی که کامله از پرستیده شدن لذت ببره؟ هنوز بحث های دبیرستان با معلم های بینش یادمه که هیچ وقت تموم نمی شد چون هیچ وقت به نتیجه نمی رسید. این هم که از «حدیث قدسی» شاهد بیاری، فکر می کنم بهش می گن تسلسل. این هم که من از کمک کردن به یکی دیگه لذت می برم، نمودی از غرورمه که می خوام ارضا شه. می خواهم حداقل پیش خودم آدمی به نظر بیام که تو چیزی اون قدر توانایی دارم که بتونم کمک برسونم. البته نمی دونم این چه ربطی به قضیه خدا داره که شق اول نوشته ات است. اما به هر حال، اگه ضعفی هم داریم، کار خود خداست. عجیب نیست که خدا تو رو ضعیف بیافرینه، بعد هی بهت «درس» بده و هی ضعفت رو بهت یادآوری کنه. البته خیلی حرف های من بستگی داره که اصلا به نظرت خدا چی باشه. خدایی که اسلام معرفی می کنه که مثلا اگه یه دختر/پسر نامحرم رو ببوسی، جهنم واجب شی هم خداست، اینکه خدا رو همون قوانین موجود در طبیعت هم بدونی هم یه تعبیر دیگه است. این که اصلا به قضا و قدر و «لوح محفوظ» عقیده داشته باشی، یا که همه چی رو نتیجه وضعی اراده خودت بدونی و قسمت رو بذاری کنار، یه چیز دیگه است.
بعدش هم، چرا انسان موجود پلیدی باشه؟ فکر می کنم تصور خیلی مجردی باشه. من که هیچی، همین احمد آقای خودمون، مگه چشه؟ کافیه که خوش قلب باشه که هست. مهم هم نیست برای من و به طریق اولی (!) برای خدا که یه روز و یه ساعت و یه وقت خاص، مثلا ممکن بوده فکر بدی تو سرش باشه. من احمد را دوستم می دونم نه به خاطر اینکه فقط ازش خوبی دیدم، به خاطر اینکه «به دلم می نشینه» حالا چرا به دلم می نشینه، به خاطر اینکه می بینم که خوش قلبه. نه واقعا نمی فهمم که چطور این به ذهنت رسیده. من، آدم خوبی هستم. ممکنه مثلا تنداخلاق یا هر کوفت دیگه ای باشم، اما بدخواه نیستم، اما مغرور بد (مغرور خوب هم داریم آخه!) نیستم، اما دوست ندارم بدی کسی رو ببینم. مگه همینا کافی نیست که یه آدم رو خوب بدونیم؟ مگه همینا اخلاقیات رو نمی سازن. من به اخلاقیات پایبندم، پس نمی تونم باور کنم ذاتا خرابم. (من نوعی رو می گم مسلما. ما که پشیزی هم نیستیم!) حالا چه خدا بخواد به من ثابت کنه بدون اون زندگیم با معیار خودش «احمقانه و مزخرف و لجنی» می شه یا نه.
امیدوارم زیاد پراکنده ننوشته باشم.
سلام
1-اینکه خدا بخواد به ما درس بده ، نشون دهنده ضعف ماست نه اهمیت ما.همون جوری که تو خیلی خوشحال می شی که به یه کسی که از تو ضعیف تره کمک کنی
2- تمام فلسفه خلقت این بوده که خدا رو حضور خودش تاکید کنه( حدیث قدسی: گنجی مخفی بودم می خواستم شناخته شوم و انسان را آفریدم)
3- تو اصلا منظور من رو نفهمیدی. من گفتم انسان ذاتا موجود پلیدیه و غیر قابل اصلاح . مگر اینکه خدا نجاتش بده
4- تو ظاهرا با این بحث یک مشکل ساختاری داری. عیبی نداره . به من خصوصی یا حتی همین جا توی وبلاگ بگو
5- من دیگه کم کم دارم خجالت می کشم از اینکه بیام اینجا و چیز بنویسم. دارم کم کم روی مجتبی رو سفید می کنم؛ یا شما که نمی نویسید دارید روی کم حرفی رو سفید می کنید. شاید هم واقعا من از همه بیکار ترم!!
خدا نگهدار همه باشد

حسین پارسا
خلاصه اش،
اولا که زن رو نمی گيرن و می خرندش، ثانيا هم اينکه اصولا فکر نمی کنم خدا بخواد چيزی بگه. خدا هم اون بالا با حوری هاش سرش گرمه و به خودش آفرين می گه. فکر می کنی حسين جان، اون قدر مهم باشيم که خدا کار مهمش رو ول کنه و منتظر فرصت باشه که بخواد به ما درس بده و رو حضور خودش تاکيد کنه؟

یکشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۳

همه شاهدن اگه احمد علی مرد خونش پای خودشه ها

حسین
سلام
1- اولا جنابعالی الان باید سر کلاس طیف گسترده باشی (4:39 دقیقه روز یکشنبه)
2-اینکه دلیل نمیشه .مامان من هم قراره برام زن بگیره!!
3- باشه قبوله حرف آخر رو تو بزن ولی نه بلافاصله بعد از حرف اول!!!!
4- همه حرف زدن.من موضوع پیشنهاد کردم
5-من گفتم انسان موجود پلیدیه. تو چرا به خودت گرفتی؟؟
6- زنگ آخر دم مدرسه منتظرم. نامرده هرکی وای نسته

حسین پارسا
سلام حسین آقا!
فرموده بودید انسان موجود پلیدیه، خواستم بگم که اتفاقاً من خیلی هم موجود خوبی هستم.تازه مامانم قراره برام زن بگیره.
پس نتیجه می گیریم که حکم کلی شما غلط است و بحث درهمین جا پایان می یابد.

احمدآقا
سلام
منم پایه بحث کردن هستم ولی مسلما نه به اندازه احمد علی!!

می دونید چند وقته که به شدت در مورد چی فکر می کنم؟
در مورد اینکه انسان یک موجود ذاتا پلیده . اگه هزار بار هم توبه کنه ، باز نمی تونه به توبه اش وفادار بمونه و اون رو میشکنه فکر می کنم علتش هم این باشه که خدا می خواد به آدم نشون بده که تو هر چقدر هم سیر و سلوک و طی مراحل عرفانی داشته باشی، باز هم اگه من سر رشته رو ول کنم پرت میشی ته ته ته دره. زندگی ات احمقانه ، مزخرف و لجنی میشه....


ببینم، کدوماتون زندگی احمقانه ، مزخرف و لجنی رو تجربه کردین؟؟؟

حسین

شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۳

در راسته ی ناز فروشان که بتانند

ماییم و نگاهـــــی که به هیچش نستانند

ای عشق شدی خوار بکش ناز دو روزی

کاین حسن فروشـــان همه قدر تو ندانند

خوبان که گهی خوانمشان عمر و گهی جان

بازی مخور از من که نه عمرند و نه جانند

جانند بدین وجه کشان نیست وفایی

عمرند از این رو که بــــــه سرعت گذرانند

جز رنگی و بویی نه و صد مایه ی آزار

در پرده ی گل خــــــــــــــاربنی چند نهانند

بی جوشن فولاد صبوری نروی پیش

کاین لــــــــشکر بیداد عجب سخت کمانند

وحشی سخن نقص بتان بیهوده گوییست

خوبند الهی که بســـــــــــــــی سال بمانند


اینو از بهمن کش رفتم.
برای اطلاع بعضی آدمای ناز نازی!

احمدعلی
قرار است فردا،
دوسه غزل به یک پری دریایی بفروشم
آخر من یاد گرفته ام که دریا را با دریا بشویم،
خود را با شعر.
راستش را بخواهی ری را، یک روز پشت همین پرچین
چشمان یک آهو را بوسیدم،
بعد به من گفتند آهو نبود.
دو سه کبوتر به لکنت زبانم خندیدند
ولی مگر من از رو می روم!


سید علی صالحی
سلام!
آقا من گفتم اعلام کنم که در راستای حرف علیش و برای کم کردن روی اونایی که به من میگن دیکتاتور، من هم پایه بحث کردن هستم.
فقط به شرط اینکه حرف اول و آخر رو من بزنم! (حالا حرف اول نه، ولی آخر که دیگه انصافاً نمیشه...)
هر کی هم که مخالفت داره، قرارمون زنگ آخر، دم در مدرسه...

پ.ن: قرار دعوا با ضعیفه جماعت پذیرفته نمیشه.التماس نکنین.
هر کی خواست بره برای خودش یه گوشه جیغ جیغ کنه!

امضا: معلومه دیگه...

جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۳

سلام علیکم و رحمه الله
حسین جون ما که گاو پیشونی سفید هستیم که داداش، رنجش هم معنی نداره خیلی دیگه
بابا یه کم اینجا بحث راه بندازید پوز زنی!!!!!! من که کاملا پایه ام. یه مدت زیادیه همچین مخ خودمو و بقیه رو تیلیت نکردم!!!! الان هم هی دارم فکر می کنم که چی بگم یا به قول اصفانیا بوگم.
چیزی که در این لحظه به ذهنم نرسیده ولی هر چی بقیه بگن پایم.
راستی بیاید بریم کوها
خلاصه اگه بیاید که همای اوج سعادت را به دام ما انداخنید.

مخلص
علیش

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۳

لطفا با صمیمانه ترین و صادقانه ترین احساساتتون برای من و محمد دعا کنین.

حسین و محمد
کلا نوشته های من و ممد صدیق رو جدی نگیرین . چون ما دو تا امروز میان ترم دکتر حائری داریم.
ببینم اسم دکتر حائری ما به گوشتون خورده؟

حسین
سلام
این که گند زد ممد صدیق بود. منم که حاج حسینم. ولی واقعا گند زد. چون چیزی که نوشته به من هیچ ربطی نداره.

حسین
سلام
من می خوام گند بزنم
123
حاج حسين فکر می کنه يه حرفی زده که به عليش برخورده
اقای عليش جواب بده تا آشتی کنين.
خدا
salam
man avalin barame ke tooye blogspot minevisam nemidoonam jaye dorosti daram minevisam ya na.jahate etminan in dafe avali english minevisam.
hamatoon khoob o salamat bashid.
ailar

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۳

غروب است
با آن که سخت می ترسم
با آن که سخت مضطربم
باز با تو تا آخر دنیا خواهم آمد.
در ارتباط مخفی خود با خواب گریه ها
حرف های عجیبی شنیده ام

هی ساده، ساده!
از پس آستین گریه گمان می کنند:
آسمان فردا صاف و هوای رفتن ما آفتابی ست
حالا تو هم بلند شو، بگو "ها" و برو!

اصلاً چکارشان داری؟
اینان که مونس همین دو سه روز گلند و گلبرگند
و این درخت هم که از خودشان است
یک هقته ای میایند همین حدود ما و
هی هوای خوش و
بعد هم می روند جایی دور، آن دورها...
چقدر قشنگند!
می شنوی ری را؟
به خدا پروانه ها پیش از آنکه پیر شوند، می میرند.

حالا بیا برویم از رگبار واژه ها ویران شویم
عیبی ندارد یکی بودن دیوار باغ و صدای همسایه،
باران که باز بیاید
می ماند آسمان و خواب و خاطره ای...
یا حرفی میان گفت و لطف آدمی با سکوت.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۳

اگه من یه روز یه وبلاگ شخصی داشته باشم ، اولین شعری که توش می نویسم اینه:
با همه بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام بیش نیست
در پی ویران شدنی، آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه طوفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با آتش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه یک صحبت طولانی ام

يک صحبت طولانی .....
از نزديک نزديک...
جايی پهلوی خودت...

حسین
این blogger.com هم با این Update کردنش!!
سلام
دل همه بسوزه!!
تا حالا کسی فرود یک هواپیما توی مهرآباد رو از توی اتاق دکتر اورعی دیده؟بعدش به علی مهریزی سقلمه زده که یه سوال دیگه هم بپرس تا هواپیما کاملا بشینه رو زمین؟!!
حسین

یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۳

شخصی از پیامبر پرسیدکه اگر گناهی کرده باشم و توبه کنم، پیامبر خدا منو می بخشه؟
پیامبر گفت می بخشه.
گفت خدا چی خدا می بخشه؟
پیامبر گفت: می بخشه.
گفت: فراموش هم می کنه ؟
پیامبر گفت: نمی کنه.
گفت اگه ده بار توبه کنم می کنه؟
پیامبر گفت: نمی کنه.
گفت اگه صد بار توبه کنم می کنه؟
پیامبر گفت: نمی کنه.
گفت اگه هزاربار توبه کنم می کنه؟
پیامبر گفت: نمی کنه. اگه تا آخر عمر هم توبه کنی فراموش نمی کنه.
.....

گاهی اوقات چیزهایی هست که روح را آزار می دهند و اگر تا آخر عمر به روحت توبه کنی، زخمهای روحت التیام نمی یابند.
مخلص همگی

علیش

شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۳

سلام
چون احمد علي گير داده بود من هم اطاعت امر کردم و آمدم. به خانم سعيدي و علي هم تبريک مي گم. ان شاء الله تا بعد.
حسن
فکر نمی کنم کسی حال و حوصله داشته باشه .
ولی ایده وبلاگ موضوع مدار با گذاشتن هزار تا شرط و شروط، می تونه چیز خوبی بشه
مجتبی گفته که هر گونه نقدی رو می پذیره ولی من نمی خوام مجتبی رو نقد کنم.(با این صفحه کلید بدون برچسب، طبعا هدفم تمرین فارسی تایپ کردنه!!) اما از این حرفها که بگذریم در واقع نیازی هم به نقد نیست. من کاملا مجتبی رو درک می کنم. بهش حق می دم که ارتباطش رو با دوستهاش بریزه توی همون قالبی که خودش میپسنده و انتظار داشته باشه که دوستهاش اون رو تعبیر به کم لطفی ، یا هر چیز دیگه نکنن.
حوزه نمی تونم(با کسر م) آدمها ، حوزه خیلی مقدسیه.(البته نه به اندازه حوزه علمیه قم!!) همه دوستها هر چقدر که به هم نزدیک بشن، باز حق ندارن وارد این حوزه بشن. این خلاصه یکی از مهمترین تجربه های منه.
زیاده عرضی نیست.

حسین
سلام
دو سه سال پیش با علی و مریم رفته بودیم کوه، بعد یه تیکه من دیدم که این دو تا، زل زدن به هم و دارن همینجوری کله شون رو برای هم تکون میدن !!....
وقتی علی فهمید که من دارم نگاه عاقل اندرسفیه به شون می کنم ، خیلی خونسرد و آروم گفت: تازه از اینم بیشتر!!.....
امیدوارم که توی همه مراحل زندگی موفق باشند.

پی نوشت:
1_ من تهدیدم عملیه
2-من آخرش نفهمیدم مردم اول عقد می گیرن بعد عروسی یا برعکس!!

حسین
والا لیلی خانوم، مارو که دعوت نکردن عروسی.شوما که میگی، لابد خوش گذشته دیگه.
ایشالا ما هم به اون درجه از کمال برسیم که به عروسی دعوت بشیم.

امضا : آمیب
از اونجا که خدا جون دوست نداره من یه نفس راحت بکشم، رتبه کنکور منو گذاشته لب مرز.
حالا تا روز اعلام نتایج باید به خودم بگم قبول میشم، قبول نمیشم، قبول میشم، ...

وقت گیر آوردی؟

احمدعلی

جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۳

سلام......
من امشب از عروسی مریم و علی برگشتم. خوب بود .... خیلی خوب بود. جای همتون خالی بود.
مریم و علی هیچ شباهتی به عروس و داماد نداشتن.... خیلی باحال بود... علی همش دستاشو زده بود تو جیبش، (علی راضی باش دارم غیبت می کنم) همشم دستاشو تو جیبای کتش فشار می داد ، اون قدر که کتش کج شده بود!!!!!!!!!!!!!! تازه علی!!! من که شاهد بودم همش می خواستی دودر کنی ها..... تازه من خودم حتی یک صحنه دیدم که علی زبونشو درآورده بود. داشت به یک بچه کوچولو زبون درازی می کرد ..... مریم خانومی هم که کلی خوب بود.... خیلی ساده و یواش .... کلی با نرگس ( خواهر علی) هم دست شده بود.... خدا به داد بعضیا برسه!!!
خیلی خوب بود.... همه معتقد بودن خیلی به هم میان.
مریم و علی عزیز!!! عروسی تون هوارتا مبارک!!!! دوستون دارم......

لیلی
سلام......
من امشب از عروسی مریم و علی برگشتم. خوب بود .... خیلی خوب بود. جای همتون خالی بود.
مریم و علی عزیز!!! عروسی تون هوارتا مبارک!!!! دوستون دارم...
لیلی

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۳

من امروز شکستم...............
آن دوماد في سبيل الله،آن شير بيشه رياضي، آن جوانك سياسي،آن سلطان حلقه مطالعات،آن هميشه پايه مباحثات، آن مرد هميشه ژوليده، شيخنا و مولانا علي شوريده كار او كاري غريب بود و واقعات غرايب كه خاص او را بود، كه هم در غايت سوز اشتياق بود و هم در شدت لهب فراق .
نقل است كه روزي به اسواق و مشارع اندر بودي، ناگاه دختري بديدي ريز اندام ، مريم نام، كه جمله اعداد را به زبان فرياد بزدي و حل قضايا كردي و هيچ مسئله را ياراي نبرد با وي نبودي.ناگاه تيري به قلب اندر بديد و سر به بيابان نهاد و چهل روز به كوه اندر مي بود تا بازگشت.
آورده اند كه به نزد دختر برفت.ساعتي سخن بگفتند.اصحاب به نزد وي برفتند و بپرسيدند: يا شيخ ترا چه شد؟ شيخ فريادي بر آورد كه آنچه ما مي دانيم، او مي بيند.ياران به نزد مريم شدند، فرمود هم آنچه ما ميبينيم، او ميداند.
و زان پس با هم ببودي و بماندي و چنانكه داني رفت آنچه رفت.

خدايشان نگه داراد.
مجتبي!
من قرار بود تا امروز دندون رو جيگر بذارم و به كسي نگم.
ولي امروز كه مي تونم!
اشتباه نكنيد دوستان.مجتبي دوماد نشده.فقط تو كنكور يه ذره رتبش خوب شده.جونور خرخون.
حالا فعلاً نميگم چند تا اونايي كه نميدونن تو خماري بمونن.
از آنچه ماييم تا نهايت من
هزار مرحله شک راه است،
هزار مرحله اندوه،
که چون حجابی تاريک
مرا ز خويشتنم
وزتو
دور می دارد:
چنان که مرحله ها ابر
آسمان را از کوه.

اسماعيل خویی

من اينو خیلی دوست دارم........
لیلی
سلام......
دوستان همگی خوبن؟؟؟؟؟؟؟ احمدعلی، مجتبی، حسین،محمد، مریم و علی.......
ليلی از مشهد صحبت می کنه... دلتونم بسوزه من امشب می رم عروسی......
آقا عجب جنگ و دعواییه اينجا!!!!!! نکنين اين کارا رو .... آخه مردم چی می گن؟
الان ليدا ( آبجی بنده ) داشت اين حرفا رو می خوند. یک ساعت داشت می خنديد، بابا بی خيال شين اين حرفا رو...... هر کی دوست داره بنويسه.... نه نوشتنش دليل می خواد نه ننوشتنش....
خوب ديگه....
تا بعد
ليلی

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۳

مجتبی!
تو ممکنه آخرش فیلسوف بشی، یا مدیر، یا آشپز، یا آخوند، ولی مطمئن باش هیچوقت آدم نمیشی!
مردک من به تو میگم بیا چیز بنویس، برام فلسفه بافی می کنی که من نمی نویسم؟ واقعاً اینقدر لازمه همه چی رو سخت بگیری؟"نزدیک کردن و نزدیک شدن و..."!
باور کن قضیه اینقدر جدی نیست.من یه روز حال کردم یه وبلاگ بزنم.و این کارو کردم.باور کن نه فلسفه ای پشت قضیه اس، نه من مصلح آخرالزمانم.آخه ...لا اله الا الله...تو استاد اینی که منو حرص بدی!

به هر حال، تو حق داری هر جور راحتی رفتار کنی.ولی منم حق دارم کماکان از بقیه بخوام روزی سه نوبت تو رو نفرین کنن!

راستشو بگم، هر وقت دیدم تو یه متن اینجوری(خودت میدونی چه جوری) نوشتی، واقعاً نتونستم دقیق بخونمش.همین جوری یه نگاهی می کنم و میرم.نمی دونم، شاید به یه تیکه وجود من بر می خوره.

خداوند همه ما رو به راه راست هدایت کنه، امتحان طیف گسترده منو هم خوب کنه.

احمدعلی
خواستم به خود احمد علي ميل بزنم و يک کم براش توضيح بدم که چرا نمي نويسم... چرا که مي دونم که مخصوصا از من انتظار نوشتن داشت.... (الان هم که داره فحش مي ده و تازه ترويج هم مي کنه....) بعد ديدم بي ضرره که خود همون رو بنويسم.....


نمي دونم.. کلا حس نوشتنم، فعلا ها (عجب ترکيب نغزي) بيشتر احساسيه و فردي... نمي دونم يه مدته که از اون سطح رويي زندگي اجتماعي نوشتن رو تجربه نکردم... اگر هم بوده هميشه برام به دلايلي خاص بوده.... ترجيح مي دم خيلي تو بحث اجتماعي وارد نشم.... نمي دونم....

شايد هم نه.. شايد هم مشکل از جاي ديگه است... رد نمي کنم.... اون احساس تعلق به محل نوشتن هم برايم مطرحه... و حتي احساس تملک... حتي احساس تملک براي جايي که همه افراد ديگه هم مي تونند بخوننش.... نمي دونم... ترجيح مي دم تو يه محيط راحت قديمي ( که اطمينان خوبي بهم مي ده) بنويسم.... نمي دونم حس مي کنم که اگر من بخوام اين جا بنويسم بيشتر اوقات تبديل بشه (به قول دوستي) به يک بوق زدن و اعلام وجود صرف که از طرف خودم دوستش ندارم..... ولي ردش نمي کنم....

بعد هم... حس مي کنم که جايي مثل يه وبلاگ دسته جمعي يا بايد اصولا موضوع مدار و جدي و (بر اساس خواست افراد) مبتني بر يک سري بحث باشه که اصولا همه حس مشارکت رو توش داشته باشن... يا حداکثر مي تونه تبديل بشه به يه وبلاگ خبري.... يه جايي براي يه سري افراد که اون قدر از هم بي خبر باشن که بخوان اين جوري از هم خبر دار بشن.... يا يه جور ديگه هم که به ذهنم مي رسه، نوشتن دسته جمعي براي خوندن يه سري افراد ديگه است... همون فلسفه وبلاگ نويسي ولي اين بار با اجراي گروهي.... که البته اون حالت وبلاگ موضوع مدار هم مي تونه جزئي از اون باشه.....

بعد هم دليل نه چندان کم اهميت ديگه..... با ايده ايجاد جو دوستي و اين جور ايده ها و با لزوم به هم نزديک کردن (و نه به هم نزديک شدن) ادمها و کلا اين جور بحثهاي ايجادي براي ارتباطات کلا مشکل دارم... و نه تنها مشکل که حتي ذهنيت بد و حتي تر، تجربه بد......

به هر حال همه عذر تقصيري بود براي ننوشتن... چيزي که حس مي کردم بايد بگم... و حتي بايد زودتر مي گفتم...... وافعا فرصت نبود.....


همگي خوب باشين....

مجتبي

پي نوشت: هر گونه نقدي بر همه دلايل فوق رو مي پذيرم... ولي بر خلاف دستور مقام ...، لزوما پاسخگويي رو تعهد نمي کنم.....

پيِ پي نوشت: با وجود همه اين حرفها،‌ احتمال نوشتنم در آينده رو رد نمي کنم..... بالاخره آدمِ پرحرف......
چه خبرتونه همه با هم پریدین به من؟ مظلوم گیر آوردین؟
ظاهرا باید توی نوشتن اسمم پای نوشته هام تجدید نظر کنم.
حسین
روز وصل دوستداران یاد باد.......
معلومه که تبریک میگم ، خوبشم میگم . هر چی نباشه من خودم کلی براتون دعا کردم....
حسین
سلام به همه دوستان
امیدوارم که همه خوب و خوش باشید
حسین خان اینقدر تهدید اینها نکن باشه به جای اون باید تبریک بگی
بعدشم همان طور که همه میدانید من و علی فردا عروسیمونه!!!!
لطفا مثل این احمد علی قال نکنین آخه ما چون یک مراسم دیگه ان شا الله تهران داریم دوستان را نخواستم که به زحمت بندازم.
خداحافظ
مریم

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۳

راستی حسین آقا، میشه بگی اون موقعی که هیچ کس چیزی نمی دونست کی بود؟ من که یادم نمیاد!

ای علی و مریم.اگه از اینکه من به شماها گیر دادم ناراحت میشین، بدون تعارف بگین.وگرنه منو که میشناسید که...
حسین! تعریف کن خوب! ماهم دل داریم!
بالاخره الان این اطلاعات سوخته تلقی میشه و افشای اونها اشکالی نداره.البته با اجازه علی و مریم!

ساعت هم درست شد.

پ.ن: از این به بعد، هرکسی وارد این وبلاگ شد، واجبه که چند تا نفرین و فحش آبدار نثار همه آدمایی که تا حالا چیز ننوشتن بکنه.
در راس همه هم اون مجتبای ...
به حساب ساعت این وبلاگ ، کلاس تاسیسات من که 45 دقیقه دیگه است ، ساعت 5 صبح شروع میشه. ...
یکی این ساعت رو درست کنه
حسین
آی علی شوریده
دهن منو باز نکن ها .خوبه اون وقتی که هیچ کی هیچی نمی دونست من میدیدمتون
آخ که چقدر دلم می خواد یه کم تعریف کنم...
...
حسین
سلام
چرا حالا میزنی. من که خودم تاکید کرده بودم که چیزی کمرنگ نشده. حرف من این بود که اگه حواسمون رو جمع نکنیم، این چیز پررنگ حسابی هم کمرنگ میشه. افتاد؟
حسین
آقا سام علیکم
عرضم به خودمتتون که ...
1. احمدعلی، فجیع خودتی داداش.
2. اما اندر مناقب چنین کاری همین بس که هر از گاهی پیوندهایی که فراموش شده اند به خاطر می آیند و آن احساس دل انگیز یا غم انگیز دل تنگی را زنده می کنند.
عجب متنی شد.
ایشالا بیشتر بنویسم
علیش

دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۳

نه خیر حسین آقا! هیچ دوستی ای کمرنگ نشده.
فقط من دیدم که اوضاع خرابه، ندا که پرید رفت، مریم و علی هم که با این وضع فجیع دارن ازدواج می کنن، بقیه هم که قربونشون برم...گفتم نکنه همین روزا یه دختری چیزی پیدا بشه منو تور کنه!
برای همین گفتم که آخزین حرفا رو بزنیم دیگه.تاریخ عروسی رو هم بعداً همین جا اعلام می کنم.

باور کن همین بود!

پ.ن: آقایون(و خانوما)ی محترم، انصافاً از این کلمه "یه دختری چیزی" خوشتون نیومد؟
کلی بار معنایی داشت .جایگاه رفیع زنان در ذهن من رو نشون میداد!
آی...با تو ام!
من اینو راه ننداخته ام که فقط خودم بیام توش شر و ور بنویسم.
دوست دارم همه بیان توش شر و ور بنویسن!
آی ی ی ی...مجتبی عوضی!
او ی ی ی...لیلی!
هوی ی ی ...همه جماعت اوباش!

اگه اینجا همینطور خلوت بمونه، اول اینو پاک می کنم، بعد ایمیل یکی یکی شما رو هک می کنم.خلاصه بیچاره میشین همتون.
فکر نکنید که نمی تونم! از احمد علی هر کاری ساخته اس.
سلام
چرا اینجا اینقدر بی حاله؟
اگه زیاد نیاین ،من شروع می کنم ها...بگذریم.
من می خواستم از همه دوستان خواهش کنم ،با وجود اینکه امکان ناشناس موندن رو دارند، از این امکان حتی الامکان استفاده نکنند. مبهم شدن فضا چیزی است که باید به شدت ازش احتراز کرد، چون اگه فضا مبهم بشه، ممکنه توی همون دوستی هایی که به خاطر کمرنگ شدنش(واقعا چیزی کمرنگ شده؟) این وبلاگ راه افتاده ، مشکلات اساسی پیش بیاد. به هر حال فکر کنم مطالب اسم و رسم دار خیلی بهتر باشه.
برای همه آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.
حسین

یکشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۳

سلام
من هم هستم.
محمد
درست است که من
همیشه از نگاه نادرست و طعنه تاریک ترسیده ام
درست است که زیر بوته باد سر بر خشت خالی نهاده ام
درست است که طاقت تشنگی در من نیست
اما با این همه گمان مبر که در برودت این بادها خواهم برید!

شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۳

به گمانم باید
برای آرامش مادرم
دعای گریه و گیسوبران باران را به یاد آورم
دلم می خواست بهتر از اینی که هست سخن می گفتم.
وقتی که دور از همگان
بخواهی خواب عزیزت رابرای آینه تعبیر کنی
معلوم است که سکوت علامت آرامش نیست.

آسوده باش، حالم خوب است
فقط در حیرتم
که از چه هوای رفتن به جایی دور
هی دل بی قرارم را پی آن پرنده می خواند!
به خدا من کاری نکرده ام
قط لای نامه هایی به ری را
گلبرگ تازه ای کنار می بوسمت جانهاده و
بسیار گریسته ام

چرا از اینکه به رویای آن پرنده خاموش
خبر از باغات آینه آورده ام سرزنشم می کنید؟
خب به فرض که در خواب این چراغ هم گریه ام گرفت
باید بروید تمام این دامنه را تا نمی دانم آن کجا
پر از سایه سار حرف و حدیث کنید
یعنی که من فرق میان دعای گریه و گیسوبران باران را نمی فهمم؟

خسته ام، خسته، ری را!

سید علی صالحی
دوباره سلام
کلی آی کیو سوزوندم تا فهمیدم که باید قسمت مربوط به زبان رو توی< کنترل پانل>تغییر می دادم تا بتونم فارسی تایپ کنم.زیاده عرضی نیست.خداحافظ همگی
حسین
salaam
baayad bebakhshid chon in computer fonte faarsi nadaare. az ahmad ali tashakkor mikonam . ye salaame dobaare ham be hameye doosthaaye khoobe ghadimi. be har haal man taa haalaa web log nanevashteam, fekr konam ye kam tool bekeshe taa farhangesh baraam jaa biofte.
be ghole mojtabaa khoob baashin.
hossein
عرض شود که، همون طور که میدونید من یه account تو gmail دارم.امروز یه لینک دیدم که می تونم یه نفر رو invite کنم.
حالا من به بالاترین پیشنهاد(پولی!)، یه ای میل 1000 مگابایتی هدیه(!) می کنم.
بجنبید وگرنه از دست میره.

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes