چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۳

سلام
*****
همین اول گفته باشم. اعصابم از این مسخره بازی احمقانه دارد خورد می شود.
دو حالت دارد، یا همه با هم رفته ایم سر کار . که در این صورت برای روکم کنی باید برگردیم سر خانه و زندگی مان.
یا هم این دوست عزیز ( فعلا در رایزنی های انجام شده در پشت پرده، بر سر یک نفر متفق القول هستیم. اما اسمش را نمی گویم تا در خماری اش بمانید.) جدی جدی شکست عشقی داشته اند و خواسته اند اینجا خودشان را خالی کنند. که در این صورت هم به ما ربطی ندارد.
*****
من دیروز با دریافت نمره 16.25 در درس طراحی ماشینهای الکتریکی و برای اولین بار ( و احتمالا آخرین بار) نمره سوم شدن در این دانشکده احمقانه،از مشروط شدن رستم(اسفندیار) بنابر این حق دارم که الان احساس خوبی داشته باشم.
*****
یک وصیت مشفقانه برای این دوست عزیز:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
*****
حس می کنم که حادثه شگرفی در حال رخ دادن است. ( البته به این اهورا پیروز عزیز ربطی ندارد) و کلی حس می کنم که اعصابم از این کند چرخیدن چرخهای زمان خورد می شود.
یکی از دوستان نقل می کرد زمان خسیس ترین معلم دنیاست. درسهایش را فقط وقتی می دهد که دیگر همه فهمیده اند!!
*****
ولی این رفیق ما اعلام پایه بودن نکرد که سر عشق بحث کنیم.
کلی حرف اینجام ( انگشت اشاره ام را به گلویم چسبانده ام) گیر کرده.
*****
تصور کنید. حاج حسین کیانی که دوستان می فرمودند کم بود، جدیدا به بنده می گویند:
حمین کارما
حالا فرآیند رسیدن از حسین پارسا به حمین کارما با خودتان!!
*****
دل همگی تون یه جور خیلی خیلی خیلی نمیدونم چه جوری ای بسوزه. قراره علی مهریزی بزرگ حل تمرینم بشه!
*****
نوشته شده در ساعت 17:10 روز چهارشنبه
توسط حسین پارسا

سه‌شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۳

عزيزان من:
لطفاً حق ناشناس موندن افراد رو به رسميت بشناسين.

امضا: هستينگز


سلام
*****
خوب ! می بینم که تحلیل دقیق و موشکافانه دوستک، مافیای بدبخت رو با خاک یکسان کرده و اون بیچاره وقتی دیده که دوستک داره از جنایاتش پرده برداری می کنه، به زاری متوسل شده.
با توجه به اینکه روز اول داره تموم میشه و ما بالاخره باید یکی رو بکشیم، فرضیات جدیدی اضافه می کنم.
*****
البته در ابتدا خیلی خیلی غیر منطقی به نظر می رسه ولی با دقت بیشتر می تونیم بفهمهم که قاتل اصلا یه نفر دیگه است.یعنی در واقع مساله اصلا به این سادگی نیست که دوستک فکر می کنه.(با تمام احترامی که برای شم پلیسی ایشون قایل هستم). در واقع به عقیده من، ما با یک گروه خطرناک از قاتلان زنجیره ای روبرو هستیم که کاملا با هم هماهنگ هستند. و یک تقسیم کار کاملا دقیق انجام دادن. یه نفر (که البته هنوز هیچ مدرک دقیقی برای یه نفر بودنش نداریم) مسوول سرگرم کردن دوستک و رو کردن مدارک اشتباهی شده، و نفر یا نفرات بعدی مشغول انجام جنایت اصلی هستند.
البته از اینجا به بعد بر عهده دوستک و تیم مجرب کاراگاهی شونه که این قاتلان خطرناک رو دستگیر کنند.
*****

*****
دمش گرم! هر کی بود بهتر از این نمی تونست گند بزنه به هیکل این وبلاگ بدبخت
*****
حسین پارسا
سلام
یه نکته جدید: الف از خونه پست می نویسه.

دوشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۳

کاش میدونستن یک آدم متنفر ارزش اینهمه موشکافی رو نداره
عاشق متنفر
سلام
اول حرف آخر رو بزنم: من دوستکم. اخیرا پست هایی نوشته شده که معلوم نیست صاحبش کیه؟
********************************************
پرده اول:
یه نفر که بذارین اسمشو اقا یا خانم الف بذاریم بعد از مدتها خون دل خوردن و پس از عرض پوزش از من و امثال من ( آقایون مودب) میگه احمق دیوانه خر، من دوستت دارم. اینو بفهم .
تا اینجای کلام می فهمیم که روی صحبتش با من نبوده چون دلیلی نداره اول عذر بخواد بعد فحش بده مگر اینکه یه آقای مودب دیگه مثه خودم باشه.
نکته دوم اینکه از نظر گوینده (نویسنده) طرف صحبتش اولا احمق ثانیا دیوانه و ثالثا خر بوده و از اون مهمتر بعضی چیزها رو هم نمی فهمیده.
در مورد آدم احمق ما نمونه های نادری مثه احمق علی فرهودی رو داریم یا احمق عابدزاده.
در مورد دیوانه که مورد کم نداریم و تقریبا هم رو شامل می شه.
در مورد خر فعلا ترجیح میدم صحبت نکنم.
اما نکته آخر مساله رو پیچیده می کنه و اون اینکه طرف چهچیزی رو نمی فهمیده؟
ادامه دارد....
*********************************************
میان پرده:
به یه ترکه میگن کجا می ری میگه دارم بر می گردم.
*********************************************
پرده دوم:
الف ادامه میده: چرا همش حرف از گروه و جمع و این جفنگیات میزنی؟ خسته شدم دیگه. آخه مگه تا کی این گروه لعنتی برای تو می مونه. من میخوام آخرش من برات بمونم. فقط من من من.... میفهمی؟
تنها کسی رو که همش حرف از گروه و نه جمع می زنه احمق علی فرهودیه.
اما جمع مساله رو پیچیده میکنه. یکی تو جمع ما هست که دلش نمی خواد باشه. خب لابد می پرسید پس چرا مونده میگم چون اون یعنی طرف الف توی اون جمعه(شنبه).
البته حرف بدی هم نمیگه ولی مهم چیز دیگس و اونم اینه که ایا طرف الف اینو می فهمه یا نه سوالی که قاتل در پایان جنایت می پرسه:
نه . نمیفهمی. تو هیچوقت هیچی نمیفهمیدی.
چرا الف با اینکه قبلا هم گفته بود طرفش نفهمه ولی بازم این مطلب رو تکرار می کنه؟
دو جواب می تونه داشته باشه یا می خواسته تاکید کنه یا می خواسته بگه طرفش دو تا چیز متفاوت رو نمی فهمه.
نکته دیگه زمان نفهمیه که دفه اول ذکر نشده ولی دفه دوم همیشه عنوان شده.
ادامه دارد....
**********************************************
میان پرده:
یه کرمه میره تو دیگ ماکارونی فکر میکنه رفته سونا(کپی رایت داداش علی)
**********************************************
پرده سوم:
الف میگه:همیشه یادمه وقتی کنارم بودی از زندگی بدون عشق و علاقه گلایه میکردی. آخه مگه باید همه چیزو جلو روت داد بزنم. هیچی رو از رو رفتار و نگاهم نمیتونستی بفهمی؟
از این نکته این جور بر میاد که طرف الف هیچی رو از رو رفتار و نگاهش نمیتونسته بفهمه. دلیلش هم از دو حالت خارج نیست. یا کور بوده یا حجب و حیا مانع می شده.
نکته دیگه نزاکت الف رو می رسونه که با این وجود سر طرفش داد نمی کشیده یا به قول خودش تو روش داد نمی زده.
نکته دیگر این عبارات گلایه طرف الف از زندگی بدون عشق و علاقه بوده که از این جهت با ایشون هم دردی می کنیم.
اما الف جمله بحث برانگیز دیگه ای هم میگه واون اینه:خداییش خنگ بودی ها؟ همون بهتر که دودرم کردی.......ایول!
اولا طرف الف ؛الف رو دودر کرده و ثانیا الف از این کارش خوشش اومده این مطلب جای موشکافی و روانشناسی بیشتری داره که به پست بعد موکول می شه.
فعلا - دوستک
سلام
*****
اینجانب کاملا پایه ام که حالا که ماجرا دارد پلیسی می شود، در شناسایی قاتل( عاشق و متنفر هم گفته شده) و مقتول( معشوق و منفور هم گفته شده) شرکت کنم.
آدم یاد "مافیا" میفته.
بنابر این بیایید حواسمون رو جمع کنیم و این مافیای خطرناک رو شناسایی کنیم.
*****
How wonderful life is.......
*****
زیاده عرضی نیست.
*****
نوشته شده در ساعت 11:43 روز دوشنبه
توسط حسین پارسا
فکر کنم ماجرا داره جالب می شه
دوستک از ماجراهای پلیسی خوشش می یاد.
آیا نویسنده پسره و طرفش هم یک پسر یا نویسنده پسره و طرفش یه دختر.
تا به حال هیچ دختری (جز در موارد خاص) اینجا چیزی ننوشته اما نمی شه فرضیه دختر بودن نویسنده رو رد کرد.
اما در مورد طرفش چی ما راجع به خواننده های دختر این بلاگ هیچ آمار رسمی نداریم.
منتظر ادامه ماجرا باشیم.

ادامه دارد...
وقتی رفتی همه چی رو با خودت بردی، الا یه چیز. هیچوقت نتونستی نبودنت رو هم با خودت ببری. و ای کاش که نبودنت را هم با خودت برده بودی. این روزا بد جور به نبودنت عادت کردم. باز هم سعی کن نباشی. مثل همون وقتا که بودی ولی با من نبودی. یادمه که منم چقدر سعی میکردم باشم ولی با تو نباشم. بغضی وقتا هم موفق میشدم. بعد تو هی به کنایه به من میگفتی: «تحویل نمیگیری دیگه!!!» آخ که چقدر عاشق این یه جمله ات بودم. اصلا انگار تو اون لحظه ها که باهات بودم ولی باهات نبودم، هم تو بیشتر دوسم داشتی و هم من. ولی این روزا اوضاع فرق کرده. حس می کنم نبودن جفتمون یه جور تنفره. تنفر از اون علاقه ای که هیچوقت به سخن در نیومد
عاشق متنفر

یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۳

احمق دیوانه خر، من دوستت دارم. اینو بفهم . چرا همش حرف از گروه و جمع و این جفنگیات میزنی؟ خسته شدم دیگه. آخه مگه تا کی این گروه لعنتی برای تو می مونه. من میخوام آخرش من برات بمونم. فقط من من من.... میفهمی؟ نه . نمیفهمی. تو هیچوقت هیچی نمیفهمیدی.
مرسی که یکی بالاخره اینو گفت.
دوستک ازش سپاسگزاره.
سلام
*****
من امروز اومده بودم اینجا بنویسم. درمورد چیزای خوب ! ولی با خودم گفتم بذار اول خودش روبخونم ببینم کی چی گفته.
وخوب الان خیلی خوشحالم که این کار رو کردم. چون الان دیگه مجبورم در مورد چیزای بد حرف بزنم.
*****
اومدم اینجا بنویسم. اما یه لحظه از خودم خجالت کشیدم. خواستم بنویسم (یاالله...) و برم. اما دلم نیومد.
ناسلامتی ما با هم دوستیم...........
*****
تا به حال دو دفعه نزدیک یه صفحه نوشته ام، اما آخرش یه چیز مبهم میاد دستم رو میگیره،و می بره روی دکمه DEL....
واقعا نمی دونم چی بگم. انگار برق 765 کیلو ولت من رو گرفته(خیاط تو کوزه افتاد!)اما دلم هم نمیاد ول کنم برم. حداقل کنجکاوی این که توی نزدیکترین دوستهام یه همچین مورد حادی هست......
به هر حال خیلی جاهاش به من ربطی نداشت. یه متن خصوصی بود از دفترچه خاطرات شخصی یه دوست.
اما یه جاهایی رو که به عشق فحش داده بود بهم برخورد و حس کردم اگه خود این دوستمون پایه بشن، میشه یه بحث سرش راه انداخت. البته سایت الان داره می بنده. باشه سر فرصت.
*****
نوشته شده در ساعت 5:45 روز یکشنبه
توسط حسین پارسا

شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۳

خیلی دلم می خواست اینا رو یه جایی بگم. بالاخره تصمیم گرفتم اینجا این ...شعرها رو بنویمسم.(با عرض پوزش از آقایون مؤدب) احمق دیوانه خر، من دوستت دارم. اینو بفهم . چرا همش حرف از گروه و جمع و این جفنگیات میزنی؟ خسته شدم دیگه. آخه مگه تا کی این گروه لعنتی برای تو می مونه. من میخوام آخرش من برات بمونم. فقط من من من.... میفهمی؟
نه . نمیفهمی. تو هیچوقت هیچی نمیفهمیدی. همیشه یادمه وقتی کنارم بودی از زندگی بدون عشق و علاقه گلایه میکردی. آخه مگه باید همه چیزو جلو روت داد بزنم. هیچی رو از رو رفتار و نگاهم نمیتونستی بفهمی؟ خداییش خنگ بودی ها؟ همون بهتر که دودرم کردی.......ایول!

عشق دروغ است. دروغی ساخته ذهن خلاق بشر برای گول زدن خود و برای توجیه آنچه مجبور است در این دنیا تحمل کند. چرا که انسانها در این دنیا باهم آشنا می‌شوند تا یکدیگر را عذاب دهند. انسان موجودی است اجتماعی و برای ارضای این حس اجتماعی بودن خود مجبور است تا با دیگران آشنا شود و زجر بکشد. دوستی وجود دارد، خوبی وجود دارد ولی عشق کشک است و تمامی فیلسوفان و عارفانی که دم از عشق می‌زنند یا ابله‌اند و در دام گسترده دیگران گرفتار آمده‌اند و یا می‌خواهند شکست‌های عاطفی، احساسی ویا روانی خود را توجیه ‌کنند. ولی درعین حال آنان نیز که این عشق یا به عبارت بهتر شکست را نچشیده‌اند نباتات ویا حداکثر حیواناتی بیش نیستند. چراکه از حقیقت دورترند. و نتیجتاً تنها آرزویی که می‌توان داشت این است که قدرت تحمل سرنوشت خود را پیداکنیم زیرا خوشبختی وجود (خارجی؟؟؟) ندارد.
*************************
جهانی که در آن زندگی می کنیم آکنده از پیچیدگیهایی است که ما غالباً از درک و فهم کامل آن عاجزیم، حتی گاهی آنقدر این پیچیدگیها برای ما ساده، یکنواخت و خسته کننده میشود که همین سادگی و یکنواختی برای ما تبدیل پیچیدگی خیلی بزرگتری از آنچه به آن مبتلا بوده ایم‌ می‌شود ولی گمان نمی‌کنم هرچقدر ساده یا پیچیده فکر کنیم صورت مسئله ای که یک بچه دبستانی یا فیلسوفی متفکر و هرشخص دیگر با آن روبروست تفاوت چندانی بکند و در واقع همان جوابی که یک بچه دبستانی را می‌تواند قانع کند، می‌تواند قانع کننده و پاسخ دهنده جواب سوالات تمام انسانها باشد چرا که اصولا تفاوتی میان روح انسانها در شکل انتزاعی وجود ندارد و شاید گاهی تلاشهای ما برای پیدا کردن جواب سوالاتمان بالعکس تنها باعث گیجی و نافرجامی افزونترمان باشد، همچنانکه هزاران شاعر و نویسنده و فیلسوف و حتی عارف را میبینیم که چگونه در هر وادی سرگردانند. آیا براستی می‌توان گفت برتری برای اصطلاحاً خردمندی که در تباهی خود سرگردان است با اصطلاحاً نادانی که نه از منطق و فلسفه چیزی می‌داند و نه درک درستی از یاوه‌سرایی‌های بغرنج دارد ولی براستی تفاوت نور وظلمت را می‌فهمد وجود دارد و آیا که گمان کرده است که وظیفه ما در این جهان حل تمام مسائل و پیچیدگیهاست و آیا نیکوتر نیست که سوالاتی که از حل آن عاجزیم به کسی واگذار کنیم که همین واگذاری ما می‌تواند به نیکویی خود پاسخ دهنده تمام همان سوالات باشد.
**************************
جهانی که در آن زندگی می‌کنیم پر است از پیچیدگی‌هایی که ما از درک آنها عاجزیم و مارا به مبارزه می‌طلبند. مبارزه‌ای که به ظاهر در آن چیزی جز باخت نصیبمان نخواهد شد؛ اما نکته‌ای ظریف در این میان نهفته است که به قول یک دوست درد دانستن، والاتر از راحتی ندانستن است. در این درد حکمتی است که در آن راحتی نیست. آن که درد این باخت را حتی یکبار هم که شده چشیده باشد، مطمئناً راضی به ترک این مبارزه نخواهد شد. خواه فیلسوفی باشد که راه نور و ظلمت را گم کرده باشد؛ یا عارفی که جواب خود را از یک بچه دبستانی گرفته باشد. وبه‌راستی اگر وظیفه ما حل این مشکلات و به عبارت درست‌تر دست و پنجه نرم کردن با این پیچیدگی‌ها نیست، پس وجود ما برای چیست؟ و از آن بالاتر چرا باید این پیچیدگی‌ها وجود می‌داشت و آیا اصولاً این مسئله خود یکی از همین پیچیدگی‌ها نیست؟ و همین پرداختن ما به این مسئله نشان از میل ذاتی انسانها به این گونه مسائل نیست؟ آیا آن شخص که در باب رد این سخنان نوشته یا خواهد نوشت، خود با پرداختن به این مسائل قصد ارضای حس مبارزه‌طلبی خود را ندارد؟
***************************
yekiazmaa

سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۳

سلام
ما یعنی من و امین پورمحمدی و مجید هاشمی نژاد و مهرداد ملوندی و داداش امین پنج شنبه جمعه رو رفتیم همدان.
غار بنی صدر رو سر راه رفت دیدیم بعد رفتیم خونه علیرضا کوکبی که جاهای دیدنی رو بهمون نشون بده ولی مارو بزور شب نگه داشت.
شب رفتیم پارک ارم ورق بازی کردیم. بعدش هم برای شام رفتیم ساندویچ ژوان. هات داگاش خیلی خوش مزه بود
.شب رو تو باغ علیرضا صبح کردیم. خیلی باغ بزرگ و خوبی دارن.صبح بعداز صبحانه مفصل به همراه کماج رفتیم خرید کماج و کاک بعدش هم دیدن بوعلی و باباطاهر.اما ناهار بعد از کلی این ور و اون ور زدن دوباره رفتیم ژوان هات داگ خوردیم.بعدازظهر تپه عباس آباد بودیم وپارک ارم مشغول ورق بازی. شب رفتیم شیر سنگی که یال و کئوپالش ریخته بود.راستی قبل از ناهار گنج نامه هم رفتیم.
شنبه صبح هم برگشتیم
جای همه خالی
***********************
دوستک

شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۳

سلام
*****
كي بود كه ميگفت اين وبلاگ بي خودي راه افتاده و به درد نمي خوره؟ همينقدر كه صبح روز شنبه بياي و ببيني كه مريم سعيدي توش يه چيزي نوشته، باعث نميشه احساس قدرت كني؟
درسته كه من و دوستك و علي و احمد علي تا حالا خيلي خنك بازي در آورديم، درسته كه غير از ما به هيچ ك ديگه تو اين وبلاگ خوش نگذشته، اما قبول كنين كه تقصير خودتونه كه تحريمش كردين يا به هر حال نيومدين بنويسين.
*****
همين
*****
نوشته شده در ساعت10:00روز شنبه
توسط حسين

پنجشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۳

"بياييد پايکوبان فرق زن و مرد را توي چشم فمينيست ها فرو کنيم
با حرارت نظرشان را درباره ناقص العقل بودن زنها بپرسيم
و شيهه کشان ارضا شويم"

استامينوفن

احمدعلي خان

چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۳

Salam
man felan vaght nadaram farsi benvisam!!! sharmande ke kalamate zibaye farsi ro ba khate latin minvisam!!
man vaghean az tamame kasani ke azashun khodahafezi nakardim ma'zerat mikham vaghean sharmande! bekhosus to Hossein, vaghean bebakhshid!! hala baaz bishtar minvisam!! az inja bekham begam inke hamishe barun miyad va inke vaghean ghashange! tozihate bishtar baraye mogheyat haye ba'di!!!
felan khodahafez
Maryam

یکشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۳

سلام
*****
من اومـــــــــــــــــــــــــــدم.
*****
البته الان حرفی نداشتم . به دعوت دوستم که الان کنارش هستم اومدم.
*****
ارومیه خیلی خوش گذشت. جای همه خالی بود. البته در نود درصد اوقات اردو، روده بزرگه داشت روده کوچکه رو می خورد. گشنگی کشیدیم.
*****
تو یکی از خیابون های ارومیه این عبارت رو جلوی یه مغازه روی یه تابلو با دقت تمام نوشته بودن:
سوهان اصل قم از تولید به مصرف
*****
نوشته شده در ساعت 14:25 روز یکشنبه
توسط حسین
آقای شمسی پایه تیم کماکان
.دوست رشتیه بهش میگه: «چه بچه خوشگلی داری». رشته ایه می گه: «تو هم واسه ما یه کاری کردیا! ها هی منت بذار!»

شرمنده.
فعلا - علی بی ادب

جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۳

سلام
اول از همه من از عزیز ممنونم که جمعه پیش کلبه محقر ما رو منور فرمودن.
دوم از علی مهریزی سپاسگزارم که پایه من شدن.
سوم از حاج حسین کیانی فرش فروش ممنونم که قراره منو کتک بزنن.
چهارم از محمد معینی ممنونم که وقتی مشهد بود هر شب با بنده تماس تلفنی می گرفت تا تنها نمونم.
پنجم از تمام کسایی که رفتن اردو (محمد معینی + حاج حسین کیانی + محمود ممتازپور )کمال تشکر را دارم که جای بنده را در اردو پر کردند و با تماس های بی موقع مزاحم بنده نشدند.
ششم از شرکت معظم رسانا افزار شریف ( با مسوولیت محدود) ممنونم که سر بنده را در این مدت گرم نگه داشتند.
هفتم از مجتبی عراقی ممنونم که اون روز که شبش تا صبح ورق بازی کردیم پیش نهاد داد بعدش بریم چیتگر.
هشتم از همه ممنونم که اومدن چیتگر.
نهم از همه کسایی که یک شب تا صبح را ورق بازی کردند ممنونم که یاد و خاطره گذشته رو برای همه ما زنده کردند.
دهم شماره گذاری به فارسی خیلی بهتر از عربیه.
++++++++++++++++++++++
جک روز: اگه گفتین فرق کلاغ چیه؟
جواب: فرق کلاغ اینه که یه بالش از یه بال دیگش مساوی تره.
======================
خبر تازه: بعضیا شبا رو پر قو می خوابن.
نکته: دوشنبه تعطیله.
**********************
دوستک

یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۳

سلام
*****
من اومدم. فقط برای همین یک بار. چون فردا می ریم ارومیه. ان شاءالله.
*****
آقای علی خان شوریده! درسته که نمی نویسی ولی اگه نخونی دیگه خیلی....
مردک! گفتی نپرسین کی میریم، اطاعت امر کردیم و نپرسیدیم.
آخه این رسمش بود که همین جوری بدون خداحافظی پاشن برن؟
یه زینگی، تلیفی چیزی.
ای روزگار..............
*****
آی ممد صدیق !
حواست رو جمع کن.
تو داری روز به روز من رو به نقطه کتک کاری نزدیک تر می کنی.
آخه خداییش این جک ها خندیدن داره:
یه روز یه ترکه یه جیرجیرک میبینه روغن کاریش میکنه.
هرهرهر خندیدم.
*****
آقایان و خانمهای محترم.
من از طرف ممد صدیق عذر می خوام. بالاخره برق شریفه دیگه. همه که مثل من نمی تونن از پسش بر بیان. همیشه سابقه داشته چند نفر ضایعات داشته باشیم.
*****
مشهد خوب بود مثل همیشه. اما فقط برای یک هفته!!!
*****
دارم یه جور جدیدی میشم. دلم نمی خواد بیشتر از یک هفته مشهد بمونم. نه به خاطر احساس عدم تعلق و نه به خاطر احساس تعلق به جای دیگه. خودمم نمی دونم شاید اون حس استقلال طلبی که تو وجود جوونها هست، تو وجود من تازه داره شکوفا میشه
*****
دلم لک زده برای اینکه صبح که از خواب پا میشم ، با سرعت نور خودم رو برسونم به سایت و یه پنجره برای ماهتاب باز کنم و ببینم راجع به بحث چی نوشته شده. بعد یه پنجره برای نوشتن . کلید پشت کلید و پابلیش.
*****
نوشته شده در ساعت 15:50 روز یکشنبه
توسط حسین پارسا

شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۳

دوستک پایه تم.

داش علی.

پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۳

سلام
من همش منتظرم یکی یه چیزی بنویسه من بخونم اما کسی چیزی نمی نویسه یعنی کسی وجود نداره که بخواد بنویسه.اشکالی نداره خودم می نویسم بالاخره منم خودم یه کسم (ماکسیما).
از اول اول شروع می کنم:
+++++++++++++++++++++++
ما یعنی من و محمود و حاج حسین یه روزی که یادم نمی یاد کی بود رفتیم پارک طالقانی اونجا اونجا یه نفر و نصف دیگه روهم دیدیم یعنی خیلی یه نفر و نصفی وبعضی وقتها هم یه نفر و دوتا نصفی می دیدیم ولی این یه نفر و نصفی با بقیه فرق داشتند
فرقشونم این بود که ما اونا رو می شناختیم و اوناهم مارو
او (برای دونفر وبیشتر ایشان و برای یک نفر او به کار می ره اینجا محل شک است ولی جهت احتیاط همان او به کار رفته است.) مجتبی عراقی و خانم ... بود (اولا شاید دوست نداشته باشه اسمشو اینجا بیارم ثانیا خوبیت نداره یه پسر عضب (املاشو مطمئن نیستم) اسم یه خانم محترم رو تایپ کنه مردم چی میگن.
+++++++++++++++++++++++
خلاصه بعد از کمی گشت و گذار وتماشای بسکتبال آقایان و والیبال خانمها ( مطمئن نیستم به والیبال آدم نصفه ها بشه گفت والیبال مثلا به والیبال دلفین ها با اینکه اونا هم به آدم ها شبیهن میگن واتر پلو) تصمیم گرفتیم بریم پارک ملت.ناگفته نماند که صحبت های مفیدی هم راجع به نمی گم چی شد.تو راه پارک ملت یه نفر دیگه رو هم دیدیم که شما نمی شناسید (شاید بعضی هاتون بشناسن) والبته نمیگم که داشت سیگار می کشید چون بد آموزی داره
.سر راه از هایدا ساندویچ خریدیم که تو پارک بخوریم ولی قبلش بستنی خوردیم.
+++++++++++++++++++++++
آخه این درسته که یه نفر به خاطر اینکه یه بی ناموس دیده با مشت بزنه به بازوی یه نفر دیگه؟
به نظر من که باید خودش مشت بخوره که به بیناموسه نیگا کرده.
+++++++++++++++++++++++
اون چیه که اول سرشه بعد آخرشه بعد نصفه شه؟
جواب: اول سر شبه بعد آخر شبه بعد نصفه شبه
آخه شما بگین گوینده این چیستان نباید کتک بخوره؟ حیفه لطیفه برا همچی آدم بی ذوقی.
+++++++++++++++++++++++
یه جک دسته اول
ترکه میره سربازی - دوره سرش قرمزی
قشنگ نبود؟
+++++++++++++++++++++++
بقیه شو تو پست بعدی میگم.
***********************
دوستک
من یه عالمه چیز نوشتم ولی بلاگر همشو خورد.
منم دوباره حوصله ندارم بنویسم.
===================
دوستک
کلی حرف برا گفتن دارم ولی اینترنت خونه که مفت نیست. علی که اهوازه حاج حسین کیانی هم که رفته مشهد بقیه چرا هیچی نمیگن.
علیش و مریم امروز رفتن یعنی فرار مغزها کردن.
محمد معینی رفته مشهد و من تو خونه تنهام. من و خوخو و حشمت الملوک حامله وگرووی چیک باهدیگه تنهاییم. مثل عزیز.
جمعه هرکی بیاد خونه ما خیلی خوبه.
تابعد
*******************
دوستک

عکسها:
غبار گذشته بر پنجره فردا Š

www.flickr.com
My Odeo Podcast

بایگانی کل


اینجا اسمش لینکدونی ه


2004-2006 Maahtaab ©

Template borrowed from Geir Landr? with minor changes